Quantcast
Channel: درواز Darwaaz
Viewing all 205 articles
Browse latest View live

جبهه ملی خواستار گفتگو

$
0
0

جبهه ملی خواستار گفتگو های مستقیم با رییس جمهور کرزی شد

جبهه ملی خواستار گفتگو های مستقیم با رییس جمهور کرزی شد

 

جبهه ملی با ابراز آماده گی برای برگزاری ګفتګو با رییس جمهور کرزی بر قناعت دادن یکی از طرفین تاکید میکند،احمد ضیا مسعود رییس جبهه ملی امروز در کابل به رسانه ها گفت:

«خواست ما از حکومت اینست، تا با تدویر گفتگوهای رو در رو یا قناعت ما را در خصوص مفاد نظام ریاستی فراهم سازد، و یا به استدلال های ما راجع به نظام پارلمانی گوش دهد.»

وی در مورد گفته های رییس جمهوری کرزی که افغانستان آزمایشگاه و لابراتوار سیاسی بیگانه گان  نیست  گفت که افغانستان در طول تاریخ لابراتوار سیاسی جهانیان بوده است.

رییس جبهه ملی گفت که هر نوع مقاومت بخاطر خواسته بر حق مردم زمینه ی بی ثباتی را فراهم میکند.

وی می افزاید:«یکی از مسایل در سیر تکامل اجتماعی  و سیاسی کشور ما  عدم تداوم در رشد قوه های سیاسی و نهادهای مربوط به آن بوده است.»

وی اظهارداشت:«ما به این عقیده هستیم تا زمانیکه یک اصلاحات اساسی بسیار "عمیق" در ساختار سیاسی بوجود نیاید، این مشکلات قابل حل نیست و به همین دلیل تمام تأکید ما بر اینست که ساختار سیاسی باید تغییر کند.»

به گفته وی، تغییر نظام به نظام پارلمانی و انتخابی شدن والی ها، می تواند اعتماد مردم را نسبت به حاکمیت افزایش دهد و زمینه های رشد اقتصادی و اجتماعی را نیز ایجاد کند.

وی در ادامه گفت که بهترین شیوه برای مبارزه با این وضعیت، تقسیم کار است و به همین دلیل در بسیاری از کشورهای جهان، نظام های غیر متمرکز بهترین گزینه به شمار می رود.

وی افزود که دلیل ایجاد تمامی این مشکلات، تمرکز همه امور، در دست یک اداره ناکارا و فاسد است و به گفته او فساد در این اداره به اوج خود رسیده است.

او گفت که عدم تحرک این "سیستم بسته" و "انحصاری" نمی تواند وضعیت را بهتر کند و باید "اصلاحات" به شکل گسترده ای آغاز شود.

وی خاطر نشان ساخت حکومت نمی تواند به خواسته ها مردم جواب مثبت دهد، به همین علت جبهه ملی خواستار تغییرات در نظام فعلی میباشد.

آقای مسعود گفت:«به دلیل ساختار متمرکز، سرنوشت ملت به دفتر رییس جمهور وابسته شده و این روند بحران کنونی را در کشور ایجاد کرده است.»

وی علاوه نمود که اگر طالبان قانون اساسی را بپذیرند و احترام به حقوق اجتماعی و سیاسی مردم داشته باشند، آنان می توانند مانند دیگر شهروندان کشور در افغانستان زندگی کنند.

حاجی محمد محقق عضو مجلس نماینده گان و رهبر حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان گفت که رییس جمهور کرزی باید هنگام افتتاح شورای ملی بیشتر روی ایجاد روحیه تفاهم میان جریان های سیاسی تاکید میکرد، نه اینکه نظریه خود را بر سایر جناح های سیاسی تحمیل کرد.

وی افزود:« زمانیکه رییس جمهور کرزی نامزد ریاست جمهوری بود، برای ما وعده داد که اصلاحات در نظام فعلی میاورد، در حالیکه اصلاحات نیاورد بل مشکلات را بیشتر کرد.»

این واکنش ها در حالی صورت میگیرد که رییس جمهور حامد کرزی روز گذشته در دومین سال دوره ی تقنینی شانزدهم دور کاری  شورای ملی نسبت به طرح تغییر نظام سیاسی این کشور واکنش تندی نشان داده و گفته که این کشور آزمایشگاه نظامهای سیاسی نیست.

رییس جمهور کرزی افزود که در ۴۰سال گذشته چندین بار نوع  جدیدی از نظام سیاسی در افغانستان آزمایش شده است .که به جز از ویرانی و شکستن ساختار های اجتماعی دیګر نتیجه ی  در قبال نداشته است.

وی  همچنان گفت:« ما هرگز اجازه نمی دهیم که یک رویای خطرناک در کشورما  به حقیقت مبدل شود.»

رییس جمهور کرزی گفت که ممکن نیست که در هر چند سال یک ساختار و یا نظام جدیدی را در افغانستان به آزمایش گذاشت.

وی تاکید کرد:«نظام جمهوری اسلامی افغانستان به اساس اراده و خواست مردم افغانستان ،تامیین حاکمیت مردم ، به اساس نظام مردم سالاری و  به با رعایت اصول عدالت اجتماعی به و جود آمده است و ما نیز تا جان از آن پاسداری خواهیم کرد.»

گفتنی است که شماری از مخالفان سیاسی دولت به هدف متقاعد ساختن جامعه جهانی مبنی بر ایجاد نظام فدرالی در افغانستان دو هفته قبل با یک هییت از کانگرس امریکا دیدار و گفتگو های داشتند، که این دیدار واکنش دولت و دیګر جناح های سیاسی را بر انگیخت.


صدای کرزای بوی جنگ دارد

$
0
0

قای کرزی در مراسم افتتاح دوره‌ی جدید کاری پارلمان گفت: «ما اجازه نمی‌دهیم که در کشور ما یک تجربه‌ی جدید سیاسی دیگر آزمایش شود.» او که به تعبیر بی‌بی‌سی «از حامیان اصلی نظام ریاستی در افغانستان است» در این سخنرانی تأکید کرد که «نظام کنونی افغانستان براساس اراده‌ی مردم تشکیل شده و "تا پای جان" از آن پاسداری خواهد کرد.» (بی‌بی‌سی، اول دلو 1390)

این سخن آقای کرزی با لحن و تأکیدات مخصوصی که در جریان ابراز آن داشت، به طور آشکار بوی جنگ می‌دهد. وقتی او از تعبیر «ما» و «کشور ما» و «اراده‌ی مردم» و «پاسداری تا پای جان»، آنهم رو به روی نمایندگان ملت حرف می‌زند، به خوبی می‌داند که مخاطبش کیست و چه سخنی را از طریق این تریبیون به گوش ملت و جهان می‌رساند.

ظاهراً کرزی آخرین نقطه‌ی امید در حلقه‌ی ضعیفی است که پارچه‌های مختلف افغانستان جدید را به هم نزدیک نگاه کرده است. تا کنون وی تلاش می‌کرد از زبان جنگ در برابر ملتش استفاده نکند. قبل از او تقریباً همه‌ی قدرتمندان واقعی دیگر در حلقه‌ی "سیاست افغانی" زبان زور را به صراحت به کار برده بودند: از عبدالرحمن و هاشم خان و داودخان و امین و شهنواز تنی، تا طالبان و حزب اسلامی و چند عضو ارشد کابینه و پارلمان. روستار ترکی و علم‌گل کوچی و حشمت غنی احمدزی به همان اندازه گلو و چشم پاره می‌کردند که اسمعیل یون و لیوال و ذبیح‌الله مجاهد و قاری یوسف. کسی از آنها گلایه‌ای نداشت و تصور می‌شد که افغانستان صدا و موضع آنان را بخشی از سنت‌های تاریخی خود می‌داند که تا زمان ما نیز انتقال یافته اند.

به همین دلیل، صدای کرزی در پارلمان، صدایی ساده نیست. صدای یک زمامدار است که به حکم قانون اساسی فرمانده کل قوا نیز هست و در همین قانون اساسی صلاحیتی در حد "تولواک"، یا فعال مایشاء نیز برایش قایل شده است. این صدا، معنادار است و به طور آشکار بوی مبارزطلبی می‌دهد. او نه تنها مالکیت بر قانون اساسی، بلکه مالکیت بر روح و روان و جسم و سخن و همه‌ی دار و ندار مملکت را ادعا می‌کند. این سخنان نیز در برابر نمایندگان ملت بیان می‌شود و با ضرس قاطع و محکم. کرزی، حد اقل نشان داده است که اگر در هیچ حرف خود استوار نمانده، در حرف‌هایی که از این "جنس" گفته است، تا پای جان استوار مانده و از آن دفاع کرده است. گاهی دیده ایم که برای این استواری حتی با حامیان قدرتمند بین‌المللی خود نیز کُشتی گرفته است.

سوال این است که با این سخن از آنچه در ختم سال 2014 خواهیم داشت، چه می‌شنویم؟

***

اتفاقاً سخن آقای کرزی، ادامه‌ی همان روندی است که افغانستان پس از کنفرانس بن در سال 2001 میلادی به طور وارونه و قهقرایی طی کرده است. کنفرانس بن، در نفس خود، نقطه‌ی مهمی در تاریخ سیاسی افغانستان بود که می‌شد از آن تاریخ جدید سیاسی کشور را آغاز کرد. اما، از فردای همان روز، گویی سیر حرکت وارونه شروع شد و سکانداران، روی شان به طرف توافقات بن، پس‌پسکی شروع کردند به راه رفتن. نقطه‌ای که ظاهراً مبنا، توجیه و زمینه‌ساز شد برای این پس‌پسکی رفتن، انتخاب آقای کرزی بود تنها به این دلیل که پشتون قندهاری است و ظاهرشاه را نیز می‌تواند با یک بوسه بر روی دستانش، آرام کند. توجیه و زمینه‌ساز دوم، نحوه‌ی برخوردی بود که برخی از سران جبهه‌ی متحد در جریان اولین ماه‌های پس از کنفرانس بن در پیش گرفتند و در واقع، به گل‌آلود شدن آب کمک کردند.

این سیر قهقرایی دوام کرد. کرزی در لویه‌جرگه‌ی اضطراری باز هم برای زعامت افغانستان انتخاب شد. اجماع ملی و بین‌المللی، گویا باز هم از "واقعیت" آن روزِ "جامعه‌ی افغانی" متابعت کرد، اما از "روح" توافق "کنفرانس بن" دوری گزید. استفاده از تعبیر لویه جرگه به عنوان یک سنت افغانی و انتخاب کرزی به دلایلی مشابه، نشانه‌ای از یک گام بلند به عقب بود که در لویه جرگه قانون اساسی با گامی دیگر اما بلندتر دنبال شد. سیاست اتنیکی حتی در پروسه‌ی تسوید، بررسی و تصویب قانون اساسی به یک معیار تبدیل شد، نه آینده‌ی کشوری که قرار بود برای همه باشد و اساسات آن را نورم‌های مدنی و دموکراتیک تشکیل دهد.

گام به گام به همین منوال پس آمدیم تا زمانی که در آستانه‌ی انتخابات ریاست جمهوری، افغانستان، از زبان خبرنگار گاردین، کشوری خوانده شد که «توسط خرها اداره می‌شود»؛ وزرای دفاع امریکا و انگلیس این کشور را متعلق به قرن سیزده و هفده خواندند که مأموریت جهانی برای انتقال آنان به قرن بیست‌ویکم مسخره‌گی است؛ زمانی دیگر «قانونی بدتر از طالبان» را به امضای کرزی بیرون داد؛ زمانی دیگر طالبان «برادر و فرزندان صدیق افغانستان» قلمداد شد؛ رفته رفته دیدیم که کرزی به مهندسی پارلمان دست زد؛ بعدهم از زبان وی شنیدیم که این کشور، از خانه‌ی شهروندان آگاه یک ملت در قرن بیست و یکم، به "جنگل وحوش" تنزل یافته و لانه‌ی شیر است و گویا اطراف آن باید جالی و نرده و سیم خاردار گرفته شود و از هرگونه دست زدن به چوچه‌هایش حذر شود؛... و اینک نیز در پارلمان کشور می‌شنویم که طبل جنگ برای 2014 را به صدا درآورد.

***

فرانک ویویانو، خبرنگار مشهور بین‌المللی، به تاریخ 6 جولای 2011 در (New America Media) مطلبی را نوشت که از یک تصویر وحشتناک در آینده‌ی افغانستان خبر می‌داد. وی در آغازین سطور مقاله‌اش از قول ویلیام بیمن که یکی از همکاران نزدیک خودش و کارشناس برجسته‌ی منطقه است، نوشت که «جنگ افغانستان، به علاوه‌ی پوچی و بیهودگی، طولانی‌ترین درگیری نظامی تاریخ ما است.» سپس با نقل چشمدیدها و خاطرات خود از بوسنیا و رواندا نوشت:

«در یک روز مرطوب جولای سال ۱۹۹۵، من در چند کیلومتری غرب سربرنیتسا، هنگامی که هزاران نفر از زنان و کودکان در میان درختان در حال فرار بودند، از غم و اندوه دیوانه شده بودم. در پشت سر، در حدود ۸۰۰۰ تن از شوهران، پسران، پدران و برادران آنها توسط پیاده نظام صربستان قتل عام و به گودال‌ها پرتاب شده بودند.»

ویویانو ادامه می‌دهد که «تا سال ۱۹۹۲ حضور جامعه‌ی جهانی، در قالب نیروی حفاظتی سازمان ملل، در بوسنی چیزی بیشتر از نام نبود. این نیروها - ۴۰۰۰۰ نفر - نه نیروی واقعی حفاظتی بودند و نه دردی را دوا می‌کردند. "دستور" شورای امنیت سازمان ملل به این نیرو ها چنان مبهم و دست و پا گیر بود که در واقع تلاش‌های آنها را فلج کرده بود. تانک‌ها و نیروهای سازمان ملل متحد در سربرنیتسا، جنایات آشکاری را که در پیش روی آنها اتفاق می‌افتاد، در سکوت کامل تماشا می‌کردند».

ویویانو می‌گوید که «آنچه را من در آن روز بارانی تابستان در یک اردوگاه موقت پناهندگان دیدم و شنیدم، تا پایان زندگی در حافظه‌ام باقی خواهد ماند.» وی اشاراتی به آنچه در رواندا اتفاق افتاد نیز دارد تا بالاخره نتیجه‌گیری کند که افغانستان در آستانه‌ی حرکت به سوی یک «فاجعه‌ی جهانی» قرار گرفته است.

***

مسلم است که صدای ویویانو و امثال وی در دنیای سیاست که اصول و اخلاق خاص خود را دارد، گوش‌های زیادی را خراش نمی‌دهد. جهان از عصر اخلاق کلاسیک نیز به سرعت فاصله می‌گیرد که در آن فداکاری و نوع‌دوستی و امثال آن با ارزش‌هایی از ماورا توجیه می‌شد، هرچند در عالم واقع، باز هم آب به همان جویی می‌رفت که سیاست واقعی تعیین می‌کرد. امریکایی‌ها و اروپایی‌ها با صد زبان می‌گویند که (Enough is enough!) «آنچه اتفاق افتاده، کفایت می‌کند». گویا کسی از خدا و امام زمان مزد نمی‌خواهد و کسی به خاطر انسانیت و ارزش‌های انتزاعی‌ای که به آن مترتب است، بنیادهای اخلاق فردگرا، سودجو و لذت‌محور لیبرالیستی را قربانی نمی‌کند.

درچنین حال، صدای جنگ‌طلبی کرزی به وضوح نشان می‌دهد که افغانستان حرکت خویش را به سوی باتلاق یا فاجعه‌ای که ویویانو پیش‌بینی کرده است آغاز می‌کند. "عجله برای فرار از افغانستان" که ویویانو تذکر می‌دهد، گویا عجله برای فرار از غرق شدن در باتلاق است. امریکا و ناتو دیگر نمی‌خواهند پای شان در ماجرایی گیر باشد که آخر آن با فرمان کرزی یا افرادی در حد او تعیین می‌شود. مذاکره با طالبان و حزب اسلامی نیز برای این است که افغانستان را برای خود افغان‌ها بگذارند. تأکید سازمان ملل بر اینکه هرگونه مذاکره و توافق با طالبان باید توسط خود افغان‌ها انجام شود، سلب مسئولیت از دوسیه‌ای است که گویا دیگر به جهان ارتباط نمی‌گیرد و کسی حاضر به پرداخت غرامت آن نیست.

***

در این حال سوال اساسی این است که در قدم اول، برای دفاع از یک ملت و قانون اساسی و زندگی مدنی آن چه می‌توان کرد؟ ... در قدم دوم، اگر گویا قبول شود که فاتحه‌ی ملت خوانده شده و دیگر مجالی برای حفظ آن وجود ندارد، برای آنانی که در خط اول قربانگاه بعد از سال 2014 می‌ایستند، چه پناهی داریم که باید از همین حالا به فکر ایجادش باشیم؟... هزاره‌ها چه می‌کنند که در یک خط طولانی به عمق صدها کیلومتر، صف مقدم فاجعه‌ی انسانی را اشغال کرده اند؟... تاجیک‌ها و ازبک‌ها چه می‌کنند که محوریت جلوگیری از فاجعه، به محوریت انتقال به فاجعه‌های هولناک‌تر را گوشزد نکند؟ .... زنان و جامعه‌ی مدنی چه می‌کنند که بی‌پناه‌ترین و بی‌صداترین قربانیان روی جاده‌ها در سراسر کشور محسوب می‌شوند؟.... پشتون‌های آگاه و مبرا از صدای کرزی و طالب چه می‌کنند که صدای شان از حلقوم طالب و کرزی بیرون نشود و طنین آن متفاوت‌تر از این دو باشد که امروز در سراسر جهان نماینده‌ی پشتون و خواسته‌های سیاسی آن قلمداد می‌شوند؟...

***

برغم اینکه تلاش می‌کنیم به سیاست‌های اضطرار داخل نشویم، گویا با فوت کردن زمان، باری دیگر به همین گود پرتاب خواهیم شد. تا ختم سال 2014 هنوز هم سه سال در اختیار داریم. از حالا تا سه سال چه کار مهمی است که قابل انجام نیست: می‌شود صدای خاموش ملت افغانستان را به گوش جهان رسانید و عواقب هرگونه فاجعه‌ی انسانی‌ای را که در راه است به طور جدی برای آنان گوشزد کرد. می‌شود با نومیدی از هر دری که کوفته‌ایم، به خود برگردیم و سر به گریبان فرو بریم و برای پناه خود، به آنچه در حد توان و حیطه‌ی مسئولیت خود ما است، توجه کنیم.

طالبان مسلح اند. حزب اسلامی مسلح است. اردوی ملی تحت زعامت کرزی و رحیم وردک و هزاران افسر هم‌ردیف آنان مسلح اند. اما، حد اقل هزاره‌ها، و زنان و فعالین مدنی، بدون دفاع و غیرمسلح، به گونه‌ی توده‌های میلیونی در شهرهای بزرگ یا قریه‌ها و دهات متروکه‌ی خویش نظاره‌گر اند. صدای این جامعه چگونه باید به گوش جهان رسانده شود؟ مسئولیت سیاسی امریکا و ناتو و سازمان ملل در برابر این توده‌های میلیونی چیست که در طول ده سال گذشته، برغم سیاست‌های سکوت و فراموشی‌ای که در برابرشان اعمال شده، همچنان صبور و استوار از جامعه‌ی مدنی و ارزش‌های دموکراسی و انسانیت دفاع کرده است؟... مسئولیت اخلاقی و انسانی‌ هزاران نهاد مدنی و بین‌المللی چیست تا از آن فاجعه‌ی بزرگی که ویویانو هوشدار می‌دهد، جلوگیری شود؟

جبهه‌ی ملی طرحی را به عنوان گزینه‌ی برون‌رفت از بحران مطرح کرده است. این طرح شاید صد عیب و کاستی داشته باشد. هر طرحی دیگر نیز به شمول همین طرحی که ناف آقای کرزی را با ارگ پیوند زد، عیب و کاستی‌های زیادی دارد که گویا خود آقای کرزی تلاش دارد به کمک طالبان آنها را رفع و رجوع کند. اما چرا کرزی و یاران او این صدای ساده و ابتدایی را به مثابه‌ی تجزیه و نقض وحدت ملی و تمامیت ارضی تلقی می‌کنند و حتی به سفارت‌خانه‌های خویش دستور می‌دهند که به رجال امریکایی که در نشست آلمان اشتراک کرده اند، ویزا صادر نکنند!

***

شاید کرزی تصور می‌کند که با صدای بلند خود در پارلمان، می‌تواند واقعیت دیگری را که در پشت دیوارهای ارگ پنهان کرده و دارند خنجرهای خود را صیقل می‌زنند و دندان‌های خود را روی هم می‌فشارند و پا به پا می‌شوند، از چشم جهان کتمان کند. اما این صدا، صدایی نیست که برای پوشاندن آن کابوس وحشتناک و هوشداردهنده کارامد باشد.

مردم، اگر از هیچ چیزی به وحشت نیفتاده باشند، باید از صدای کرزی به وحشت دچار شوند. این صدا قبل از سقوط رژیم داکتر نجیب‌الله و ورود مجاهدین به کابل هم شنیده می‌شد. قبل از ظهور طالبان و در هنگامه‌ی حرکت آنان نیز شنیده شد، و وجه عملی آن نیز در زمان حکمروایی طالبان برای تمام جهان نمایش داده شد.

با اینهم گویا کرزی کمی عجله کرده است. تا سال 2014 تنها او فرصت ندارد. جهان نیز برای بازنگری و تجدید نظر بر آنچه بعد از خروج خود از افغانستان به جا خواهد گذاشت، فرصت دارد. قربانیان سکوت و فاجعه نیز فرصت دارند که نگذارند کرزی با فرمانداری خود سرنوشت خون و مرگ را بر ویرانه‌های امید و آرمان‌های تاریخی آنان برای یک جامعه‌ی بهتر و انسانی‌تر رقم زند.

صدای کرزی بوی جنگ دارد، اما گویا هنوز هم راه‌هایی هست که وی را به آرامش دعوت کند.

 جمهوری سکوت 

پشتونهای افغانستان افغان ملتی نیستند

$
0
0
       


رییس جمهور کرزی در نشست گشایشی مجلس نمایندگان با تاکید به این نکته که تا "تاپای جان" برای حفظ نظام کنونی ایستادگی می کند، در حقیقت یک بار دیگر بر تحمیل، زورگویی و تمامیتخواهی تاکید و بدین ترتیب رسماً در برابر مخالفین سیاسی خویش اعلان جنگ کرد. 
البته در بیانیۀ رییس جمهور یک نکتۀ کوچک اما بسیار مهم دیگر هم وجود داشت و آن این که استاد برهان الدین ربانی را "سرکرده" شهیدان خوانده اند. این نکته بیانگر آنست که تیم بیانیه نویسان رییس جمهور از نزاکتهای ادبی و فرهنگی آگاهی ندارند و یا این که به قصد توهین همچو واژه یی را در مورد استاد و همسنگران شان به کار برده اند.

 


و اما، دفاع کرزی "تا پای جان" از نظام ریاستی حدیثی ست که باید به آن دقت بیشتری صورت بگیرد. 
در میان روشنفکران زبانزدی وجود دارد که می گویند زمانی که منطق به پایان رسید، جنگ آغاز می شود. جناب رییس جمهور با تاکید بر پاسداری از نظام ریاستی و آنهم تا پای جان، در حقیقت هیچ جایی برای منطق و گفتگو باقی نگذاشتند. 
خدمت این آقای تا پای جان ایستاده باید عرض شود که تغییر و یا حفظ نظامهای سیاسی به خاطر خود نظامها نیست. نظامهای سیاسی پدیده های آسمانی و مقدس نیستند. نظامهای سیاسی را انسانها می سازند تا امور زندگی مشترکی را که به تنهایی توانایی پیشبرد آنرا ندارد به دوش آن بیندازند. نظام سیاسی ابزاریست که نظر به نیاز انسان و نیاز جامعه ساخته می شود. نظامی که نتواند نیاز مردم را برآورده بسازد، نظامی که رییس جمهور توانایی دست زدن در آرای مردم را داشته باشد و با تقلب به کرسی ریاست جمهوری برسد، نظامی که دران مردم برای پنج سال گروگان گرفته شوند، نظامی که حکومت با قلدری وزورگویی عمل کرده و وزارتخانه های خود را با سرپرستهای ردشده از سوی پارلمان به پیش ببرد، نظامی که فساد دران سیر بی برگشت و صعودی داشته باشد...، اگر دگرگون نشود، به کدام ترکستان خواهد رفت؟  
تغییر ندادن نظام و یا ایستادگی در برابر تغییر همچو  نظامی که علیه مردم و خواستهای آنها قرار گرفته است در حقیقت خیانت است به خواست و ارادۀ مردم. وقتی رییس جمهور از نظام دلخواه خودش بدون در نظر داشت نیازها و خواست های مردم "تا پای جان" دفاع می کند، روشن است که راه اصلاح و بهبود را می بندد و از مردم می خواهد که به وسایل دیگری متوسل شوند. 
این گفتۀ رییس جمهور تداعی کنندۀ اصطلاح "انقلاب برگشت ناپذیر ثور" در کشور است. کم نیستند نظامهایی در جهان که هردوپا در کفش دفاع از خودکامگی کرده بوده اند و با به کارگیری اصطلاحاتی از قبیل آنچه رییس جمهور فرموده اند، مرکب ظلم، خودکامگی و تمامیتخواهی را تا سرزمین فاشیزم و کوره های آدمسوزی و تصفیه های استالینی به پیش رانده اند و مردم را مجبور ساخته اند تا برای رسیدن به ساحل عدالت و رفاه از خوانهای بیشمار بس خونینی گذر کنند. حرف رییس جمهور تاکید برهمین عطش خونریزانه داشت که نمایندگی از خواص مشترک همه خودگامگان تاریخ می کند. 
اصطلاح "افغانستان آزمایشگاه نظام های سیاسی نیست" را که جناب کرزی بیان داشتند از فرمایشات دوران کاندیداتوری جناب اشرف غنی احمدزی است و شکی نیست که در نوشتن بیانیۀ رییس جمهور نیز از مشوره های داهیانۀ جناب احمدزی سود برده شده است. اما این اصطلاح من درآوردی هیچگونه پایه و منطق علمی ندارد بلکه همانند زبانزد های عامیانه ییست که در میان اقشار کمتر مکتب دیده معمول است و مرا به یاد اصطلاحی انداخت که معمول کاغوشهای عسکری بود که می گفتند: "اینجا لیسۀ ملالی نیست، عسکریست....". 
هرچند رییس جمهور کرزی در عامیانه گویی بیهمتاست و آنچه خودش بگوید چیزی فراتر از همین اصطلاحات عامیانه نیست و در فرمایشات شان حرف و سخن عمیق و روشنگرانه یی وجود ندارد اما اصطلاح "افغانستان آزمایشگاه نظامهای سیاسی نیست" شامل بیانیه رسمی شان بود؛ یعنی کله هایی جمع شده و آنرا نوشته بوده است و بدین معنی است که بیانگر سطح سواد و دیدگاه رسمی نظام حاکم است. 
نظامهای سیاسی زمانی پایا استند که با خواستها و نیاز های جامعه سازگار باشند. برداشت و تلقین تیم حاکم در پیوند با تغییر نظامها در افغانستان بازهم یک برداشت عامیانه است و ریشه در یک تحقیق علمی و جامعه شناسانه از پیشینۀ قضایا و حقایق جامعه ندارد. اینها هرگز توجه نکرده اند که نظام شاهی سرنگون شد، به خاطری که توانایی مدیریت انکشافات اقتصادی و در نتیجه انکشافات اجتماعی را نداشت. به سخن دیگر نظام سیاسی نتوانست پا به پای  رشد اقتصادی و اجتماعی درکشور حرکت کند و بدینسان سرنگون شد و دیدیم که در سرنگونی اش بینی کسی خون نشد و هیچکسی حاضر نشد برای دفاع از نظام شاهی تا پای جان چی که تا پایان یک لحظه هم ایستادگی کند. در حالی که یک ارتش به آن بزرگی همه قسم خورد بودند که از نظام "تاپای جان" دفاع کنند. 
شکی نیست که هم در سرنگونی نظام شاهی و هم در سرنگونی حکومت محمد داوود خان "همسایۀ بزرگ شمالی ما" به نسبت های متفاوت دست داشت اما همه به یاد داریم تا زمانی که ماهیت ضد مردمی رژیم به رهبری حزب خلق به همگان افشا نشده بود، مردم از تغییر نظام خوشحال بودند. اگر روسها در کودتای بیست و شش سرطان 1352 و هفت ثور 1357 را سهم داشتند و توانستند اعمال نفوذ بکنند، به خاطر موجودیت استبداد در کشور و تقابل مردم با حکومت بود. به سخن دیگر مداخله روسها را مردم آنقدر جدی نمی گرفتند اما سرنگونی رژیم را از دل و جان می خواستند.
مردم خواهان تغییر نظام بودند اما باتاسف که به دلیل پایین بود سطح آگاهی و سواد مردم به درستی نمی دانستند که کدام نظام را باید جایگزین نظام جدید بسازند و ازینرو سرنگون کنندگان یک نظام مستبد خود در جایگاه مستبد نشستند و استبداد را به گونه دیگری ادامه دادند. پس استبداد نظام خلقی هرگز تبرئه کننده استبداد نظام شاهی و نظام خودکامه محمد داوود خان و یا برعکس توجیه کنندۀ جنایت و ستم حکومت خلقی نیست. پس نباید چنین نتیجه گرفت که تغییر نظام به هیچصورتی روا نیست و ریشه مشکل در تغییر دادن نظام است. بلکه مشکل همیشه در چگونگی عمل و حرکت نظامهای حاکم است. 
بنابران این گفته که "افغانستان آزمایشگاه نظامی های سیاسی نیست" ناشی از یک اندیشۀ عوامزده و یا عوامفریبانه است و می خواهد نتیجه گیری کند که تغییردادن نظام ها آزمایش نظام هاست؛ ما آزمایش های زیادی انجام دادیم و این آزمایشها فاجعه بار آوردهاست.  اگر چنین باشد کلیه کشور ها این تجربه را پشت سرگذاشته اند و "آزمایشگاه" بوده اند تا زمانی که به یک نظام کارآ و مفیدی که دران عدالت و قانون حاکم باشد رسیده اند. 
نقش خارجی ها در همچو رویداد هایی را نمی توان انکار کرد اما هرگز نباید فراموش کرد که خارجی ها سوار برشانۀ داخلی ها آمدند. چرا که استبداد چندین قرنۀ حاکم در کشور هیچ فرصت و جایگاهی برای مردم نمی گذاشت تا برای تعیین سرنوشت شان سهمی داشته باشند. خارجی ها از همین درز استفاده کردند. از همین روست که بسیاری از دانشمندان و پژوهشگران انقلاب ثور را انتقام غلجاییها از درانی ها خواندند. چرا که تقریباً کلیه پشتونهای عضو حزب دموکراتیک خلق از پشتونهای ستمدیدۀ غلجایی بودند که در همدستی با سایر اقوام و اقشار اجتماعی به سرنگونی رژیم دست زدند. 
این را هم نباید فراموش کنیم که ترکیب حرکتهای سیاسی مخالفین نظامی کمونیستی خلقی نیز مشابه حزب خلق بود. احزاب اسلامی نیز متشکل از اقوام و کتله های قومی یی بود که به گفتۀ تاج التواریخ به "ایل جلیل سلطنتی" وابسته نبودند. امروز هم دشمنی بلاتفکیک منسوبین ایل جلیل سلطنتی با مجاهدین و کمونیستها و طالبان ریشه در همین عقده دارد که هرسه جریان سیاسی در گذشته با سلطنت و نظام شاهی مخالف بوده اند. همه دیدیم که شماری برای حصول آرزو های خود به روس تکیه کردند و شماری دیگر همه به پاکستان. شخص جناب حامدکرزی نیز خود به دامن امریکایی جای خوش کردند تا نظام طالبان سرنگون شود و نظام دیگری جایش را بگیرد. اگر نظامها خصلت جاودانی می داشتند هیچ نظامی تغییر نمی کرد و اگر تغییر نظامها جرم باشد دم دست ترین مجرم شخص رییس جمهور اند که به کمک خارجیها و در سایۀ بمباران طیاران بی 52 امریکایی و همکاری همین جبهۀ متحد ملی، به قدرت رسیده اند. 
هر نظامی دگرگون شونده است. نظامی که دگرگون نشود، سرنگون می شود. نیاز زمان و جامعه نظام را باید دگرگون بسازد. راز بقای نظام در ظرفیت دگرگونی پذیری اش است نه شعار های احساساتی سردمداران آن. 
متهم کردن مخالفین سیاسی به همکاری با "بیگانگان" شگرد بس رسوا و رنگباخته ییست که از زبان هرکسی  سزاوار باشد از زبان جناب رییس جمهور کرزی سخت بی اثر و تف سربالاست. 
پرسش اینجاست که مردم را به دامن بیگانگان چه کسی می اندازد؟ آیا اگر نظام طالبان یک نظام مشارکتی می بود هرگز جناب رییس جمهور کرزی ننگ آمدن به کابل در پناه نیروهای ویژۀ امریکایی را می پذیرفتند؟ اگر جناب رییس جمهور به خود حق می دهند و امروز شرمی ازان ندارند که به قوت نیروهای امریکایی به کابل آمده باشند، با کدام جرئت دیگران را به خاطر مشوره با "بیگانگان" می توانند مجرم بخوانند؟ اگر امریکایی ها برای مخالفین در همچو موردی بیگانه باشند، برای جناب کرزی چه خویشاوندی می توانند داشته باشند؟ برای جناب کرزی هم بیگانه بودند. چرا جناب کرزی حتی در دوران جهاد برای ملاقات با امریکایی ها راه کنسولگری امریکا در پشاور را پیش گرفته بودند؟ یعنی در کشور بیگانه زندگی می کردند و با بیگانه دیگری در ظرفیت یک شخص خواهان مذاکره و نشست بودند؟ 
اگر شما با تکیه به امریکایی ها نظام طالبان را سرنگون کردید باید چشم به راه آن باشید که گروه های سیاسی دیگر نیز برای برآورده شدن خواستهای شان از هر زمینه، ابزار و فرصتی استفاده کنند. 
برای جلوگیری از افتیدن مردم به دام و دامن بیگانگان باید نظام را مردمی ساخت؛ باید خواستهای مردم را در نظر گرفت؛ و باید از خودکامگی جلوگرفت. مجاهدینی که امروز رییس جمهور به قرار داشتن در صفوف آنها افتخار می کنید و مشروعیت آنها را وسیله یی برای پیشیبرد امیال خود ساخته اند، چارده سال را در دامن دشمن قسم خورده کشور قرار داشتند و آنرا مجبوریت خود می دانستند و هیچکسی هم جز نظام کمونیستی حضور آنها در دامن و خاک "بیگانگان" را مزدوری به بیگانگان نمی خواند. روشن است که بیگانگان برای خدا به کسی پناه نمی دهند؛ آب می دهند اما گلاب می خواهند. اما این حکومت خودکامه و تمامیتخواه کمونیستی بود که انقلاب ثور را برگشت ناپذیر می خواند و مخالفین را به نام "گوداگی" و "کاسه لیس امپریالیزم" متهم می کرد. اما آیا این شعار ها به درد شان خورد و آیا توهین شدن از سوی حکومت کمونستی خود به افتخاری برای مردم تبدیل نشد و حتی واژه "اشرار" بار و معنی مثبت پیدا نکرد؟  پس جناب رییس جمهور باید با واژه ها و اصطلاحات بازی نکنند. این مردم ازین افسانه ها گوش شان پراست و بچه ترسانی هم نفرمایند! 
ده سال است که حکومت جناب کرزی با قلدری تمام و با به کارگیری افراد بی خاصیت ازین یا ازان قوم برگرده مردم سوار است. مردم امروز نی فردا مجبور می شوند برای دریافت حقوق خود دست به کار شوند. افتیدن به دام بیگانگان ولو بسیار ننگین و بسیار کریه است اما با تداوم خودکامگی دولت اجتناب ناپذیر است. اگر حکومت تن به خواستهای مشروع مردم ندهد، قدرت را برای جلوگیری از تمرکز در دست یک دستگاه حکومتی و یک فرد تقسیم نکند، اگر تفکیک قوای ثلاثه را تامین نکند، اگر به آزادی و صلاحیتهای شورای ملی گردن ننهد، معنی یی جز تداوم و ریشه دار شدن خودکامگی و استبداد ندارد. درانصورت است که مردم بیچاره می شوند و استبداد پای بیگانگان کنونی یا هم بیگانگان دیگری را به داخل کشور می کشاند. مگر بنگله دیش به کمک هند از قید استبداد تمامیتخواهی و تعصب زبانی حکام پنجابی پاکستان رهایی نیافت؟ پای اردوی هند زمانی به پاکستان شرقی باز شد و "بیگانگان" را علیه اردوی پاکستان راه دادند که نظام حاکم مقیم در پاکستان غربی بر تحمیل زبان اردو بر بنگالی ها و بی اعتنایی به نتیجۀ انتخابات از سوی پاکستان غربی پافشاری کرد و خواست "تاپای جان" نظام "پنجاب ملت" را تحمیل کند. 
دور نی نزدیک، بهترین نمونه دیگری که پناه بردن به خارجیها برای احقاق حقوق مردم را توجیه می کند همین حکومتی است که جناب کرزی رییس آن است و ده سال است که در پناه و سایۀ ارتش بیگانگان به سر می برد. 
مخالفت در برابر نطام کنونی به خاطر تمرکز قدرت در دست رییس جمهور است. سخن برسر تحمیل یک دیدگاه قومپرستانه برتمام سیاستهای دولت است. سخن برسر حاکمیت یک حزب قومگرای فاشیست در نظام است که نتیجه اش فساد گستردۀ اداری، بیعدالتی و هزاران درد دیگر اجتماعی است. سخن برسر پایه نیافتن نظام در میان مردم است که همین اکنون با نزدیک شدن برون شدن قوای خارجی بکسهای وزیران و کارگزاران حکومت بسته شده می رود و خیال ماندن پس از خارجیها درین کشور را ندارند. 
اگر رییس جمهور تصور کرده باشند مردم نمی دانند، اشتباه کرده اند؛ این خود شان اند که از آگاهی مردم بیخبرند. اگر تصور کرده باشند که با راه اندازی نفاق و تکیه بر اختلافات قومی می توانند لشکری بسازند و برمردم حکومت کنند اشتباه خونین دیگریست که در گام نخست کشاندن کشور به جنگ قومی بوده و خیانت است به وحدت ملی و در گام دوم مردمی که تجربۀ سی سال جنگ با ابرقدرت ها و پادوهای منطقوی شان را دارند هم توانایی تشخیص ترفندهای خاینانه ازین دست را دارند و هم توانایی ایستادن در برابر لشکر های قومی جناب کرزی و حزب افغان ملت را. 
اگر رییس جمهور به فکر آن اند که با تداوم وضع موجود می توانند آرزوهای حزب افغان ملت را تحمیل کنند باید بدانند که افغان ملت یک حزب قومیست و پشتیبانی بیش از نیمی از کشور را به صورت اتوماتیک از دست می دهند و درگام دوم همه پشتونهای افغانستان افغان ملتی نیستند و بسیاری از آنها خواهان زندگی برابر و عادلانه در یک نظام مردمسالا در کشور اند نه نظامی که با هموطن خود به دیدۀ شهروند دومی نگاه کنند و بدین ترتیب کینه و توهین متقابل در میان اقوام کشور را دامن بزنند. 
حالا که رییس جمهور یکدندگی و پافشاری خویش بر تداوم وضع غیرعادلانه و زورگویانۀ موجود "تاپای جان" را اعلان کرده اند پرسش اینجاست که دیگران و آنهایی که برای تغییر نظام و برای آوردن عدالت اجتماعی قدعلم کرده اند تا پای چی می خواهند ایستادگی کنند. 
اگر تیم حکومت می خواهد تا پای جان به خاطر تداوم و تامین خودکامگی و نظام فاسد و فسادگستر مافیایی خویش و تحمیل برنامه های قومی افغان ملت ایستادگی کند، آیا شرم و ننگ نیست که مردم برای رهایی جامعه از استبداد، تامین عدالت و بدست گرفتن سرنوشت شان و جلوگیری از وقوع سناریوی خونینی که تیم ارگ و بیانیه نویسان بیسواد آن خوابش را دیده اند، تا پای هرچیزی ایستادگی کنند؟ 

باید‌ها و نبایدهای تغییر نظام سیاسی در افغانستان

$
0
0
 
آثار حکیمی
 

تغییر نظام سیاسی از ریاستی به نظام پارلمانی، داغ‌ترین بحث این شب و روزهای رسانه‌ها و محافل سیاسی افغانستان است. هرچند بحث بر سر داشتن نظام پارلمانی در افغانستان، در زمان تصویب قانون اساسی مطرح بود. در آن زمان، بحث پیرامون تغییر نظام در میان نمایندگان چندین روز به درازا کشید تا سر انجام، نظام ریاستی تصویب شد؛ اما به قول شکور واقف، نماینده‌ی مردم کابل در جرگه‌ی تصویب قانون اساسی و یکی از طرفداران نظام پارلمانی، کسانی که در زمان تصویب قانون اساسی نظام پارلمانی می‌خواستند، شمار شان کم نبود.

واقف می‌گوید: "در آن زمان جمعی زیادی از نمایندگان جرگه‌ی تصویب قانون اساسی از همه اقوام، خواستار نظام پارلمانی بودند، اما در آن زمان با پافشاری حامد کرزی رییس حکومت انتقالی وقت، مارشال محمد قسیم فهیم معاون وی و با دخالت زلمی خلیلزاد سفیر امریکا در افغانستان، در قانون اساسی این کشور، به جای نظام پارلمانی، نظام ریاستی به تصویب رسید."

همچنان بحث تغییر نظام از ریاستی به پارلمانی،  جزو برنامه‌ی اصلی انتخاباتی «ائتلاف ملی تغییر و امید» به رهبری داکتر عبدالله عبدالله، در انتخابات دوم ریاست جموری بود.

بحث بر سر تغییر نظام سیاسی افغانستان از ریاستی به پارلمانی زمانی داغ شد که اخیراً اعضای بلند پایه‌ی جبهه‌ی ملی در سفری که به شهر برلین آلمان داشتند، در دیدار با اعضای کنگره‌ی امریکا، عامل مشکلات امروز افغانستان را «نظام متمرکز ریاستی» عنوان نموده و بر تغییر نظام از ریاستی به پارلمانی تأکید کردند. این پیشنهاد آن‌ها از سوی شماری از اعضای کنگره‌ی ایالات متحده‌ی امریکا که در نشست برلین شرکت داشتند، نیز مورد تأیید قرار گرفت.

بحث بر سر تغییر نظام سیاسی افغانستان از ریاستی به پارلمانی زمانی داغ شد که اخیراً اعضای بلند پایه‌ی جبهه‌ی ملی در سفری که به شهر برلین آلمان داشتند، در دیدار با اعضای کنگره‌ی امریکا، عامل مشکلات امروز افغانستان را «نظام متمرکز ریاستی» عنوان نموده و بر تغییر نظام از ریاستی به پارلمانی تأکید کردند. این پیشنهاد آن‌ها از سوی شماری از اعضای کنگره‌ی ایالات متحده‌ی امریکا که در نشست برلین شرکت داشتند، نیز مورد تأیید قرار گرفت.

احمد ضیا مسعود رهبر جبهه‌ی ملی، محمد محقق رهبر حزب وحدت مردم افغانستان و نماینده‌ی مردم کابل در مجلس نمایندگان و جنرال عبدالرشید دوستم رهبر جنبش ملی افغانستان از اعضای ارشد جبهه و نیز امرالله صالح، رییس پیشین امنیت ملی افغانستان و از منتقدان حکومت آقای کرزی، در این نشست بر تغییر نظام سیاسی از ریاستی به پارلمانی تأکید کردند.

در بندهای‌ 2، 3 و 7 اعلامیه‌ای که در نشست برلین صادر شده است، روی تغییر نظام سیاسی از ریاستی به پارلمانی، انتخابی شدن والی‌ها، ولسوال‌ها، شهرداری‌ها و دادن صلاحیت بیشتر به شوراهای ولایتی، تأکید شده است.

در پای این اعلامیه، دانا رورا باکر رییس هیئت کنگره‌ی امریکا، لوریتا سانچس، لویی گومرت و ستیف کنگ از اعضای کنگره‌ی ایالات متحده‌ی امریکا، همچنان احمد ضیا مسعود رییس جبهه‌ی ملی افغانستان، جنرال عبدالرشید دوستم رهبر جنبش ملی اسلامی افغانستان، حاجی محمد محقق رهبر حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان و امرالله صالح رییس پیشین امنیت ملی افغانستان، امضا نموده اند.

حکومت افغانستان در واکنش به نشست برلین، این نشست راخلاف قانون اساسی خوانده و آن را مداخله در امور داخلی عنوان کرد.

جاوید لودین، معاون سیاسی وزارت امور خارجی افغانستان در واکنش به نشست برلین می‌گوید: "نشست برلین خلاف روحیه‌ی ملی انجام شد و ما از همکاران بین المللی افغانستان و گروه‌های سیاسی می‌خواهیم که این گونه جلسات که مخالف منافع ملی است و مداخله در امور داخلی افغانستان به حساب می رود، دیگر برگزار نشود."

همچنان حامد کرزی، رییس جمهور افغانستان، روز شنبه اول دلو در مراسم گشایش سال دوم کاری پارلمان دوم در سخنانی از ساختار سیاسی موجود دفاع نموده گفت: "می خواهم تأکید کنم که افغانستان آزمایشگاه سیاسی بیگانگان نیست. در ۴۰ سال گذشته کشور ما چندین نوع نظام سیاسی را تجربه کرد. ما اجازه نمی‌دهیم که در کشور ما یک تجربه‌ی جدید سیاسی دیگر آزمایش شود."

آقای کرزی در ادامه‌ی سخنانش به دفاع از نظام ریاستی موجود اضافه کرد: " نظام کنونی افغانستان بر اساس اراده‌ی مردم تشکیل شده و تا پای جان از آن پاسداری خواهم کرد."

کرزی: می خواهم تأکید کنم که افغانستان آزمایشگاه سیاسی بیگانگان نیست. در ۴۰ سال گذشته کشور ما چندین نوع نظام سیاسی را تجربه کرد. ما اجازه نمی‌دهیم که در کشور ما یک تجربه‌ی جدید سیاسی دیگر آزمایش شود.

این نخستین واکنش رسمی رییس جمهور در پیوند با تغییر نظام سیاسی افغانستان در ده ‌سال حاکمیت او بود. پیش از این، با آن که بحث تغییر نظام از ریاستی به پارلمانی، مطرح‌ می‌شد اما رییس جمهور، واکنشی نداشت.

خلیل رومان، آگاه امور سیاسی دلیل مخالفت شدید حکومت با تغییر نظام را، قوت گیری اپوزسیون می‌داند. رومان می‌گوید: "در ده سال گذشته نظام ریاستی در افغانستان نتوانست به درستی عمل نماید تا خود را نماینده‌ی همه‌ مردم افغانستان ثابت نماید؛ حالا که مسئله‌ی تغییر نظام از سوی اپوزسیون مطرح شده، با توجه به این که صف‌آرایی‌ها برای انتخابات ریاست جمهوری آینده آغاز شده است، حکومت و طرفدارانش از قوت‌‌گیری مخالفان سیاسی هراس دارند و واکنش وزارت خارجه در پیوند با نشست برلین و همچنان سخنان آقای کرزی در مورد تغییر نظام، همه ناشی از این امر است."

موافقان نظام ریاستی، بحث بر سر تغییر نظام را کشاندن افغانستان به تشنج عنوان می‌کنند و مدعی اند که تغییر نظام از ریاستی به پارلمانی، در شرایط حاضر به نفع افغانستان نیست.

کمال ناصر اصولی، نماینده‌ی مردم خوست در مجلس نمایندگان می‌گوید: "افغانستان سه دهه جنگ را پشت سر گذاشته است و در این سه دهه، فرماندهان محلی در ولایات، صاحب نفوذ و قدرت اند. نظام پارلمانی با انتخابی شدن والی‌ها، سبب می‌شود که قدرت در ولایات به زورمندان برسد و افغانستان به هرج و مرج و تجزیه برود؛ اما در نظام ریاستی موجود که همه کارمندان بلندرتبه‌ی محلی، مثل والی‌ها، ولسوال‌ها و دیگر مسئولان حکومتی، از کابل به فرمان رییس جمهور تعیین می‌شوند، سبب شده است که وحدت ملی و ثبات نظام حفظ گردد."

اما آن چه که حکومت افغانستان و آقای اصولی دلایل برتری نظام ریاستی بر نظام پارلمانی عنوان می‌کنند، موافقان نظام پارلمانی دقیقا آن را تمرکز قدرت و در مواردی، رفتن به سوی استبداد و تمامیت‌خواهی یک فرد بر تمام کشور، می‌دانند.

همچنان گروه طالبان و حزب اسلامی به رهبری گلب الدین حکمتیار نیز با تغییر نظام از ریاستی به پارلمانی مخالفت نمودند. طالبان در اعلامیه‌ای، نشست برلین را محکوم نموده و با تغییر نظام مخالفت نمودند.

اما موافقان نظام پارلمانی، باور دارند که تعیین و برکناری والی‌ها، ولسوال‌ها و فرماندهان نظامی در سراسر کشور توسط  یک شخص (رییس جمهور) خود عاملی اصلی تمرکز قدرت در دست یک فرد و نهایتاً یک گروه کوچک را فراهم ساخته است.

در نظام ریاستی موجود، مطابق با صلاحیت‌هایی که در قانون اساسی به رییس جمهور داده شده است، رییس جمهور صلاحیت دارد که والی‌ها، ولسوال‌ها، افراد بلندرتبه‌ی نظامی و امنیتی، قاضی‌ها، یک‌سوم اعضای مجلس سنا و مسئولان ریاست‌های مستقل (مانند ریاست هلال احمر، رییس و اعضای ارشد کمیسیون حقوق بشر، رییس و اعضای ارشد کمیسیون انتخابات) را تعیین و یا برکنار نماید.

در نظام ریاستی موجود، مطابق با صلاحیت‌هایی که در قانون اساسی به رییس جمهور داده شده است، رییس جمهور صلاحیت دارد که والی‌ها، ولسوال‌ها، افراد بلندرتبه‌ی نظامی و امنیتی، قاضی‌ها، یک‌سوم اعضای مجلس سنا و مسئولان ریاست‌های مستقل (مانند ریاست هلال احمر، رییس و اعضای ارشد کمیسیون حقوق بشر، رییس و اعضای ارشد کمیسیون انتخابات) را تعیین و یا برکنار نماید.

افزون بر آن، رییس بانک مرکزی، اعضای ارشد دادگاه عالی، کمیسیون نظارت بر قانون اساسی و دادستان‌کل، مقام‌هایی اند که از سوی رییس جمهور به مجلس معرفی می‌شوند. یعنی در تعیین این مقام‌ها نیز نقش رییس جمهور کمرنگ نیست.

از دید مخالفان نظام ریاستی، این همه صلاحیت در دست یک فرد، مشارکت ملی را در نظام ریاستی موجود به  یک امر اخلاقی و غیرعملی مبدل ساخته و به تعبیر مخالفان نظام ریاستی، این امر حضور افراد مختلف در دولت و مشارکت ملی را منوط به تصمیم شخص رییس جمهوری کرده است که در موارد زیادی، مشارکت ملی و استقلال قوه‌‌های قانون‌گذار و قوه‌ی قضایی از سوی رییس جمهور در ده‌ سال اخیر نادیده گرفته شد.

فیض الله ذکی سخنگوی جبهه‌ی ملی می‌گوید: "مشارکت ملی و حضور اقوام در نظام ریاستی موجود، کاملا به حاشیه کشانده شده و بارها دیده شد که مشارکت ملی که نیاز جدی برای داشتن یک نظام مردمی و قابل اعتماد همه است از سوی حکومت نادیده گرفته شود و افرادی که به فرمان رییس جمهور در ولایت‌ها والی شدند، برنامه‌های قومی و حزبی خود را تطبیق کردند که در دشمنی با مردم آن ولایت قرار داشت. در حالی که در یک نظام پارلمانی با انتخابی بودن والی‌ها، نخست‌وزیر در برابر نمایندگان پارلمان جواب‌گو است و نمی‌تواند خودسری و قانون‌شکنی کند. همچنان در ولایت‌ها هم والی که توسط مردم انتخاب می‌شود، نمی‌تواند در برابر مردم بی عدالتی نماید؛ خواستی که در نظام ریاستی هرگز میسر نیست. بنا بر این در نظام پارلمانی، قدرت در دست مردم است که توسط نمایندگان‌شان اعمال می‌شود "

ذکی اضافه می‌کند: "از سوی دیگر، تجربه‌ی ده ‌سال نظام ریاستی در افغانستان نشان داد که حکومت نه تنها به خواست‌های مردم بی‌اعتنا است، بلکه در برابر پارلمان هم سیاست استبدادی و بی توجهی را اعمال کرده است. نادیده گرفتن فیصله‌های قانونی پارلمان، وارد کردن فشار بر مجلس برای پذیرفتن خواست‌های حکومت، همه و همه نگرانی است که نشان می‌دهد نظام ریاستی در افغانستان با صلاحیت‌های نامحدود رییس جمهور، کشور را به استبداد می‌کشد."

ذکی: از سوی دیگر، تجربه‌ی ده ‌سال نظام ریاستی در افغانستان نشان داد که حکومت نه تنها به خواست‌های مردم بی‌اعتنا است، بلکه در برابر پارلمان هم سیاست استبدادی و بی توجهی را اعمال کرده است. نادیده گرفتن فیصله‌های قانونی پارلمان، وارد کردن فشار بر مجلس برای پذیرفتن خواست‌های حکومت، همه و همه نگرانی است که نشان می‌دهد نظام ریاستی در افغانستان با صلاحیت‌های نامحدود رییس جمهور، کشور را به استبداد می‌کشد.

فاضل سانچارکی، سخنگوی ائتلاف ملی، در مورد مزیت‌های نظام پارلمانی می‌گوید: "نظام ریاستی، تمرکز قدرت را در پی دارد. از این رو با توجه به تجربه‌ی این نظام در ده ‌سال اخیر، ما به این نتیجه رسیدیم که نظام ریاستی با توجه به بافت قومی و اجتماعی افغانستان کارا نیست."

سانچارکی اضافه می‌کند: "در نظام ریاستی، وقتی رییس جمهور را برای 5 سال انتخاب می‌کنید، در این 5 سال، اندک رابطه‌ا‌ی بین مردم و رییس جمهور دیده نمی‌شود. یعنی با توجه به مشکلات اجتماعی و ساختاری در افغانستان، نظام ریاستی به صورت طبیعی، سبب دور ماندن مردم از قدرت می‌شود. در نظام ریاستی که افغانستان تجربه می‌کند، دیده شد که رییس جمهور بارها خلاف منافع مردم عمل کرده است؛ اما هیچ نهادی توان و صلاحیت بازداری نداشت که رییس جمهور را ناگزیر کند تا مطابق با قانون و خواست مردم عمل کند. بنا به تجربه‌ی ده‌سال اخیر و دلایل کافی در ناتوانی نظام ریاستی برای افغانستان، ما نظام پارلمانی را به دلیل مردمی بودنش و جلوگیری از خودسری و تمرکز قدرت در دست یک فرد، نظام کارا و خوب برای افغانستان پیشنهاد می‌کنیم."

همچنان فیض الله ذکی می‌گوید: "تجربه‌ی ده‌ سال اخیر نشان داد که نوع نظام سیاسی افغانستان (نظام متمرکز ریاستی) با توجه به بافت اجتماعی کشور، نه تنها که کارا و مؤثر واقع نشد، بلکه نشان داد که تمرکز بی‌حد قدرت در دست یک فرد، احاطه‌ی او بر تمام اوضاع، داشتن صلاحیت نامحدود و پاسخگو نبودن در برابر مردم و پارلمان، سبب شد که کشور به سوی بی‌اعتمادی مردم نسبت به نظام به عنوان نماینده‌ی آن‌ها، گسترش فساد و مشکلات موجود کشیده شود."

با این حال، طرفداران نظام ریاستی در افغانستان استدلال می‌کنند که باید این نظام بیشتر تجربه شود و  تغییر این نظام به نظام پارلمانی در شرایط موجود، به نفع افغانستان نیست.

کمال ناصر اصولی می‌گوید: "شاید نظام پارلمانی برای افغانستان با توجه به بافت اجتماعی این کشور، نظام خوب باشد، اما لازم است که  یک مدت دیگر هم نظام ریاستی در افغانستان تجربه شود تا اقتدار فرماندهان محلی کاهش یابد."

اما طرفداران نظام پارلمانی می‌گویند که ده ‌سال تجربه‌ی نظام ریاستی و ناکامی این نظام، دیگر برای افغانستان کافی است.

خلیل رومان می‌گوید: "هرچند نظام ریاستی در شماری از کشورهای جهان، نظام موفق ظاهر شده است، همان گونه‌ که نظام‌های پارلمانی موفق اند، اما در شرایط افغانستان و باتوجه به تجربه‌ی ده‌ سال اخیر، نتیجه این است که نظام ریاستی برای افغانستان کارایی لازم را ندارد."

با این وجود، بحث تغییر نظام در عمل، تغییر در مواد قانون اساسی را می‌طلبد که راهکار آن در شرایط حاضر بیشتر در دست حکومت و طرفداران نظام ریاستی است.

قانون اساسی افغانستان، تغییر در مواد این قانون را، تنها با برگزاری جرگه‌ی بزرگ میسر دانسته است. جرگه‌ای که بنا به تعریف قانون اساسی، در شرایط موجود برگزارشدنش مشکل است؛ چون اعضای آن تکمیل نیست.

سانچارکی: برگزار نکردن انتخابات شوراهای ولسوالی و شهرداری‌ها، ترفند حکومت برای به دست گرفتن حربه‌های قانونی و نقض قانون برای حفظ اقتدار بود که در این ده‌ سال عملی شد.

قانون اساسی اعضای جرگه‌ی بزرگ (لوی جرگه) را متشکل از اعضای شورای ملی (مجلس نمایندگان و مجلس سنا) رییسان شوراهای ولایتی و رییسان شوراهای ولسوالی معرفی نموده است؛ اما با گذشت ده سال از تصویب قانون اساسی، انتخابات شوراهای ولسوالی برگزار نشده و یک بخش مهم جرگه‌ی بزرگ تشکیل نشده است.

سانچارکی در این مورد می‌گوید: "برگزار نکردن انتخابات شوراهای ولسوالی و شهرداری‌ها، ترفند حکومت برای به دست گرفتن حربه‌های قانونی و نقض قانون برای حفظ اقتدار بود که در این ده‌ سال عملی شد."

فیض الله ذکی می‌گوید: "اگر حکومت برای تغییر نظام پیش از انتخابات کاری انجام نداد، ما می‌کوشیم انتخابات ریاست جمهوری آینده را ببریم و آن زمان، عملی ساختن این طرح اولویت کار دولت ما خواهد بود."

فرصت طلایی برای طرح فدرالیزم در افغانستان

$
0
0
فرصت طلایی برای طرح و حمایت از فدرالیزم در افغانستان

 

 (بمب فدرالیزم در افغانستان باید منفجر شود)

اشاره: پیش از آنکه نشست جبهه ملی با چند تن از اعضای کانگرس ایالات متحده امریکا خشم فاشیست های ارگ و حلقات مرتبط با آن را برانگیزد، مقالات زیادی در خصوص ناکامی ماموریت نیروهای غربی و دولت فاسد افغانستان در رسانه های خارجی نشر شده و به کرات از سیستم متمرکز فعلی انتقاد صورت گرفته است. حالا دنیای غرب در سر دوراهی تصمیم گیری در باره افغانستان مواجه است. چندی از تجزیه غیر رسمی افغانستان به شمال و جنوب حرف می زنند، چندی از تغییر نظام متمرکز فعلی و پذیرش سیستم فدرال و چندی هم از یک نظام فوق العاده فدرال و چندی هم از خروج بدون قید شرط نیروهای غربی به دلیل عدم موفقیت در کشوری با خصوصیات قرن سیزده ای و بیهوده بودن تلاش ها. اما هرچه هست، زمان زمان مناسبی برای طرح سیستم فدرال و حمایت از آن در قالب همایش های بزرگ ملی و تلاش های سیاسی نخبه گان اقوام غیر پشتون است، زیرا این داعیه با زمزمه همراهی کشورهای غربی نیز متقارن است و اگر فاشیست ها چندی را تطمیع و چندی را تحمیق نکنند، نتیجه ای در پی خواهد داشت که به نفع تمام مردم افغانستان خواهد بود.

نظام متمرکز فعلی که اختیارات شاهانه به رییس جمهور داده به چند دلیل به وجود آمد:

1. ترس از حاکمیت جنگ سالاران در ولایات کلیدی و تفویض اختیارات فوق العاده به مرکز جهت به انقیاد درآوردن حکومت های محلی متمرد. البته، بسیاری ها حکومت مرکزی قوی را با تفویض اختیارات زیاد به دست یک نفر - رییس جمهور- اشتباه گرفتند، و فکر نکردند که حکومت مرکزی قوی در دست داشتن اختیارات شاهانه در دست رییس جمهور نیست، بلکه دردرجه مشروعیت نظام، حسابدهی و حکومتداری خوب نهفته است.

این مورد به عنوان بهانه ای، از قانون اساسی ظاهرا دموکراتیک افغانستان، چیزی مثل یک شاهی مشروطه به بار آورده است.

2. تکنوکرات های پشتون که به جای طالبان در جایگاه نمایندگی از پشتون ها قرار گرفته بودند، از نظام متمرکز با تمام توان حمایت کردند و ذهنیت خارجی ها را دستکاری کردند و آن هم به چند دلیل:

الف: اعاده قدرت به پشتون ها

ب: به حاشیه راندن دیگران از لایه های اصلی قدرت

ج: کنترول مقدرات سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی کشور

در مورد اول نظام ناکام مانده است؛ جنگ سالاری در ننگرهار به نام بلدوزر و جنگ سالار دیگری در بلخ به نام استاد (؟) عطا محمد نور بر گرده مردم سوار است، اگرچه با کمک های هنگفت و در آمدهای ولایتی، ظاهرا بازسازی صورت گرفته و امنیت نسبت به شهرهای دیگر خوب است. اما در کل، نه تنها خطر جنگ سالاران مرفوع نشده است که خود حکومت در بسیاری مناطق به احیای جنگ سالاران جدید برای اهداف جدید پرداخته است. اسماعیل خان و جنرال دوستم اگرچه در پایگاه های سنتی خود مقام رسمی ندارند، اما هروقت بخواهند، برمی گردند و اعمال قدرت و نفوذ می توانند.

در مورد دوم موفقیت چشمگیری برای پشتون ها در پی داشته است. هم قدرت به پشتون ها اعاده شده، هم بخش بزرگی از "دیگران" از قدرت بیرون رانده شده اند، از جمله و اول از همه هزاره ها. هم کنترول مقدرات سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی کشور به دست پشتون ها افتاده است.

در یک نظام متمرکز پشتون ها همیشه در راس هرم قدرت سیاسی قرار خواهند گرفت و آنهم به چند دلیل:

1. حمایت جامعه جهانی از رییس جمهور شدن یک پشتون به خاطر راضی نگهداشتن شوونیست های پشتون (طالبان) در دو طرف مرز.

2. مهار کردن تبلیغات پاکستان که از طالبان به عنوان ابزار سیاسی استفاده می کند و آن ها را به بهانه ضایع شدن حق پشتون ها علیه حکومت افغانستان تحریک می کند. با رییس جمهور شدن یک پشتون، این حربه از دست پاکستان تا اندازه ای ربوده می شود.

3. اقوام غیر پشتون به علت اعتماد شکنی تاجیک ها در یک جبهه گرد هم آمده نمی توانند و اگر بیایند بازهم به دلیل عدم اعتماد به نسل کنونی سیاستمداران تاجیک و دست کم پنداشتن ازبیک ها و هزاره ها، ایتلاف دوامدار و محکم  به وجود نمی آید و به زودی از هم می پاشد. بنابراین، پشتون ها برنده می شوند: یا با ایتلاف های نیرومند مقطعی مثل انتخابات ریاست جمهوری سال 2009 و یا با تقلب.

***

پس راه چاره چیست؟

حمایت جبهه ملی از نظام پارلمانی گرچه در صورت موفقیت یک گام مثبت و به جلو است، اما کافی نیست. زیرا، نظام پارلمانی با این ساختار واحدهای اداری غیر عادلانه بازهم هژمونی پشتون ها را در ترتیبات نظام پارلمانی حفظ می کند. راه حل دوامدار، گزینش نظام فدرالی با مودل پارلمانی است.

در نظام فدرالی با مودل پارلمانی، ساختار واحدهای اداری کنونی که هزاره ها عمدا اقلیت سازی شده و از تصمیم گیری های سیاسی و اداری محروم هستند، بر هم می خورد. هزاره ها در امور اداری و سیاسی غزنی نقشی ندارند، در صورتیکه نیم جمعیت غزنی را تشکیل می دهند. هزاره ها در ساختار اداری و سیاسی میدان وردک نقشی ندارند در صورتیکه بیش از نیم جمعیت این ولایت را تشکیل می دهند. هزاره ها در ولایت غور نقشی ندارند در صورتیکه بخش بزرگی از جمعیت آن ولایت را تشکیل می دهند. هزاره ها در هلمند نقشی ندارند در صورتیکه در بخش های شمالی هلمند جمعیت زیادی دارند. همین طور در ارزگان هزاره ها از همه چیز محروم هستند. یا به عباره دیگر، هزاره جات به ولایات همجوار تقسیم شده و از داشتن مراکز اداری به جز بامیان و دایکندی محروم هستند و در تصمیم گیری های ولایات مربوطه خود کوچکترین نقشی ندارند. آیا در طی یک دهه، غزنی والی هزاره داشته است؟ میدان وردک داشته است؟ غور داشته است؟ و...

اگر نظام فدرالی روی کار بیاید، هزاره جات ظرفیت یک ایالت مستقل را دارد، در ایالت های حوزه شمال، پایتخت و غرب افغانستان نیز هزاره ها به دلیل انتخابی شدن والی ها، شهردارها و ولسوال ها و قضات محلی به حقوق متناسب با شعاع وجودی شان می رسند. در آن صورت، در حوزه بلخ و اطراف آن ، دیگر استاد عطا با زور یک دهه والی بلخ نخواهد بود و با جمعیتی که هزاره ها در آن حوالی دارند، می توانند والی داشته باشند، ولسوال داشته باشند، قاضی داشته باشند و در ساختار اداری و تصمیم گیری های سیاسی سهیم باشند و همین طور در کابل و در هرات از حالت فعلی که مطلقا محروم هستند، می برآیند.

نظام فدرالی نه تنها به هزاره ها سود دارد، بلکه همه در آن خود را برابر با شعاع وجودی شان خواهند دید. دیگر جمعه خان همدرد در جوزجان والی نخواهد بود، دیگر همه کاره بغلان، قندوز و لغمان پشتون ها نخواهند بود. مردم محل مدیران خود را برخواهند گزید نه خان قبیله.

پس جبهه ملی و یا هر جنبش دیگری که نسبت به اقوام غیر پشتون دارد، باید صریحا از فدرالیزه شدن افغانستان حمایت کنند. زمان بسیار مناسبی برای این داعیه است. غربی ها بخصوص امریکایی ها از گزینش نظام ریاستی متمرکز شدیدا پشیمان هستند و انتقاد می کنند و به اشتباه شان پی برده اند. در بسیاری مقالاتی که در رسانه های الکترونیکی و چاپی غرب انعکاس یافته، از نظام غیر متمرکز به شیوه فدرال در افغانستان به دلیل تنوعات قومی، زبانی و مذهبی حمایت شده است. حتا گاهی امریکایی ها به خاطر تجربه ناخوشایندی که از نظام کنونی گرفتند، نظام فوق العاده فدرال یا الترا فدرال را در افغانستان پیشنهاد می کنند. به نظر کارشناسان حکومتداری، افغانستان یک نامزد کامل برای فدرالیزه شدن هست.  

بعضی نگرانی ها:

بعضی ها که اهل سفسطه هستند و حد اقل مطالعه ای در حد دو سه جلد کتاب در مورد فدرالیزم ندارند و به ادبیات ناچیز انترنیتی در زبان فارسی اکتفا کرده اند، نظر می دهند که افغانستان باید اول در سطح رشد بالایی اقتصادی برسد، ملت شکل بگیرد و آنگاه است که فدرالیزم در افغانستان نتیجه می دهد. اما اینها نمی دانند که ممکن است با نظام متمرکز کنونی که ظرفیت تبدیل شدن به دیکتاتوری را به دلیل متمرکز شدن قدرت در دست یک فرد، نهفته دارد، قرن ها به سطح رشد اقتصادی مطلوب نرسیم و ملتی به دلیل حاکمیت تک قومی، سرکوب و تبعیض شکل نگیرد. برعلاوه، این فیلسوف نمایان و نظریه پردازان نمی دانند که فدرالیزم خود میکانیزم ملت سازی و دولت سازی در کشورهای پسا-منازعه پنداشته می شود. این ها نمی دانند که تمام دولت های فدرال از دل منازعه، استعمار و خطرات بیرونی بر آمده اند نه اینکه در اثر تجزیه آن طوری که فاشیست های پشتون به خورد رسانه ها می دهند، بر آمده باشند. ایالات متحده امریکا اولین سیستم فدرال، پس از گرفتن استقلال خود از انگلیس به وجود آمده است. دومین سیستم فدرال، سویس؛ برای پاسخ گفتت به منازعات مذهبی و زبانی به وجود آمده است. هند، پاکستان و استرالیا از پس استعمار بر آمده اند. افریقای جنوبی، آلمان، و خلاصه دیگر نظام های فدرال همه پسا-منازعه اند. هرکدام به دلیل حفظ وحدت سرزمین شان و شکل گیری ملت، تامین عدالت اجتماعی و پذیرش واقعیت های جوامع شان به وجود آمده اند. هیچ کدام اول ننشست تا ملت شکل بگیرد، به رشد اقتصادی مطلوب برسد و به شعور سیاسی بالا نایل آید و آنگاه بیاید و سیستم فدرال را قبول کند. نه خیر، آن ها در ابتدا، برای رسیدن به این اهداف فدرالیزم را به عنوان میکانیزمی پذیرفتند.

این اهالی سفسطه نمی دانند که فدرالیزم ما را در شکل گیری ملت، رشد اقتصادی، توسعه سیاسی، تمرین و تجربه غنی دموکراسی و مهتر از همه توزیع عادلانه قدرت و ثروت کمک می کند و عدالت اجتماعی تامین می گردد. هم چنان، این ها نمی دانند که فدرالیزم برعکس تصور آنها، برای حل منازعات در کشورهایی که از لحاظ قومی، زبانی، و مذهبی متنوع هستند، یک راه حل پنداشته می شود تا عامل به زعم فاشیست های پشتون. هند با این همه تنوع، بلافاصله پس از استقلال که درگیر منازعات بی شمار زبانی، مذهبی، کاست، منطقه ای و اجتماعی (کمیونیتی) بود، سیستم فدرال را به عنوان راه حل پذیرفت و امروز بزرگترین دموکراسی دنیا است. نیپال، به خاطر رفع منازعات، در حال گذار به نظام فدرال است. سریلانکا در حال بررسی زمینه های تطبیق فدرالیزم است. عراق که شرایط شبیه به افغانستان دارد، در حال گذار به نظام فدرال است. در بسنی و هرزگویینای پس از جنگ سیستم فدرال پذیرفته شده است. در افریقای جنوبی پس از اپارتاید، نیز سیستم فدرال را عامل بقا و حفظ وحدت آن کشور دانستند و همه شاهد بودیم که در فاصله نه چندان دور میزبان مسابقات المپیک شد.

مخلص کلام آنکه: فرصت، فرصتی مغتنم است، همه ی آنانی که از هیولای تبعیض و سرکوب به ستوه آمده اند و طعم تلخ محرومیت و محکومیت را چشیده اند، یک صدا از ایده فدرالیزه شدن افغانستان حمایت کنند تا در حضور جامعه جهانی مشکلاتی را که در طرح واحدهای فدرال و سایر مسایل مربوط به وجود می آیند حل کنند. اگر این فرصت بگذرد، دیگر هیچ وقتی مجال نخواهیم یافت. بمب فدرالیزم در افغانستان باید منفجر شود. گفتمان ملی در قالب سمینارها، همایش ها، رسانه های تصویری، صوتی، چاپی و الکترونیکی آغاز شود. مصلحت و تظاهر باید بر افتد و همه از نظامی حمایت کنند تا آینده خود و فرزندان شان تضمین گردد. بلاخره باید تکلیف خود را با سرنوشت خود مشخص کرد و نگذاشت شرایط و دیگران برای ما سرنوشت بنویسند، سرنوشت را باید با دستان خود و قلم خود از نو نوشت. یا حالا یا هیچ وقت! 

 

  جمهوری سکوت

پشتون نیزه سازی به وردکیزه سازی انجامید

$
0
0

دیرباوری رهبران سیاسی٬ خوشباوری مردم و جسارت حکومتگران قبیله سالار

 

 

 

 

 

 

عملکرد یا « ریفورم» اخیری که از سوی وزیر معارف یعنی « مجمع العلوم و مطلع الفنون» ساختار مافیایی قدرت فاروق وردک با تغییر نام لیسهء نسوان بی بی مهرو به نام شخص گمنامی از وردک به اجرا گذاشته شد اگرچه در ظاهر خنده آورمی نماید اما به قول جناب وزیر معارف اگر «کامن سنس » مانرا اپلای کنیم « یعنی از دریچه عقل دورنگر » به این اتفاق بنگریم آنگاه نه تنها که متاسف و متاثر میشویم که باید این عمل تکانه ء باشد برای برانگیختن رهبران سیاسی دیرباور غیرپشتون و مردم خوشباوری که با آقای وزیر شراکت قومی و زبانی ندارند.

در ظاهر امر اتفاق کوچکی می نماید؛ نامی را در عوض نامی دگر انتخاب و برسر دروازه مکتبی آویخته اند... سابقه هم دارد. مکتب لیسهء که من در آن درس خوانده ام سالها بنام غلام حیدرخان چرخی مسما بود بعد شد صبور شهید... اما دوباره غلام حیدرخان چرخی جای آن صبورشهید را گرفت... لیسهء نادریه به عمر شهید و ...وجه تمایز و نکتهء قابل ترس و توجه در مورد انتخاب فاروق وردک اینست که اگر در نمونه های بالا رویکرد حزبی و ظاهرا مردمی نقش داشت در مورد حادثهء اخیرنیتی  که در عقب تغییرنام لیسهء نسوان بی بی مهرو نهفته است متاثراز خوی دگر ستیزی و تمامیت خواهی است که از یکسو برخوردار از پیشینه و پشتوانهء تاریخی که شخصیت عقده مندی مثل « محمد گل مومند» به عنوان پیشاهنگ نابود سازی نشانه های هویت تاریخی و فرهنگی غیرپشتون ها را برای اقدامات خصمانه اش در تغییر نام «بلخ » به « اشپوله» و « سبزوار » به « شیندند» معرفی می دارد و از دیگر سو امکانات وسیع مادی و غیر مادی برای جااندازی این مضحکه بیشتر از آن پیمانه ایست که در اختیار محمدگل مومند بود بنا این رخداد را ضمن اینکه باید پیوسته به آن سناریوی تاریخی مطالعه کنیم نتجه اشرا تنها همان ندانیم که می بینم یعنی نامی در عوض نامی. زیرا نفس عمل هوشداریست برای آنانی که به ساده انگاری عادت نکرده اند و با خویشتن راستین تاریخی و فرهنگی نه بریده اند.

تراشیدن سنگ قبر رابعه بلخی همان و زدودن نام بی بی مهرو همین؛همه در راستای یک  هدف براندازی و نابود سازی نماد ها و نشانه های فرهنگ و هویت حضور تاریخی غیرپشتون ها. پیگیری آهسته ولی پیوستهء اینگونه سیاست های التهاب آفرین و تنش زا همانا محل دقت و توجه و جای سوال و پرخاش دارد.

در ده سال گذشته دار و دستهء برسراقتدار هرچه کجرفتاری و بد رفتاری کردند به همان اندازه از جانب شریکان شان در قدرت سیاسی و گروه های اپوزسیون منفعل کرنش و خاموشی دیدند. به هرپیمانه که کرزی و تیم فاسد همراهش از در زور گویی و قانون ستیزی به میدان انحصارگری قدم گذاشتند از اینطرف عقب نشینی و« قناعت » و «خود گذری » بخاطر منافع و مصالح ملی دیدند... این ماجرا بسیار پیشتر از امروز از درون خیمه ی لویه جرگه٬جایی که تیم تمامیت خواه موفق شد برسرحریفان سیاسی اش شیره بمالد و سیستم ناکارآمد ریاستی را تصویب کند و با وقاحت به قانون اساسی دست برد زند آغاز شده با فارسی ستیزی هم ادامه می یابد! حالا چه واٰژه دانشگاه و دانشکده و بازرگان مورد خشم باشد یا نام زن فرهیخته یی چو بی بی مهرو٬ هدف کلیت هستی فرهنگی و هویت جمعی ماست آنهم در سایهء قانون اساسی و ماده های چون «مصطلحات ملی حفظ شود» و « سرود ملی افغانستان باید بزبان پشتو باشد»! اینجا سالهاست بما میگویند هرچه پشتوست ملی است و نه غیرآن! اتن ملی است برای آنکه رسم مردم پشتون است! سرود ملی است اگر پشتو است! شخصیت ها ملی اند اگر پشتون اند و... در غیرآن حتی سنگ قبر شان باید نابود شود. از اینسوی اما نوعی تسلیم طلبی و بی اعتنایی در میان نخبگان و اختیار داران غیرپشتون جاافتاده گشته و همین بستریست که جسارت تیم فاسد حاکم برآن فربه می شود. وقتی پس از سالها تو سری خوردن و از حقوق حقه محروم شدن حاج آقای محقق به عنوان رهبربدنه ی بزرگی از مردم بومی آن سرزمین « به خط امان » ی از کرزی دل خوش می کند و آنهم برای ۵ سال تیم حاکم جسور نشود کی شود؟ خط امانی که در عالم واقعیت بی ارزشتر از قباله روباه است و ۵ روز هم اعتبار حقوقی ندارد.

وقتی جمعی از جوانان دانشگاهی که هویت و فرهنگ شانرا درمعرض نابود شوی تدریجی و روشمند به بهانه ی « مصطلاحات » ملی حفظ شود٬ می بینند و دست به دامان بزرگ خویش که روزگاری چین پیشانی اش خواب شب کرزی را حرام میکرد٬ میشوند و او با گفتن این گپ های خرد و ریزه قابل تشویش نیست بروید درس خویشرا بخوانید٬ آب سردی روی دست شان میریزد آنگاه قبیله جسور نشود کی شود؟

درمجلس ملی یا پارلمان جای که باید مسایل حل نا شده راه حل بیابند و سوالات بیجواب مانده در طی تاریخ جواب بیابند جلوتصویب لایحه و مصوبه ء دانشگاه ها و موسسات تحصیلات عالی به بهانه وحدت و مصطلحات ملی گرفته میشود و جناب رییس پارلمان حق طلبان و دل بستگان به فرهنگ و هویت راستین را وادار به خاموشی میسازد تا نشود که « وحدت ملی » خیالی خدشه دار شود..

حالا هم نالش و ناراحتی  چند تا فرهنگی و فرهنگ دوست و یا راه پیمایی گروهی از عدالتخواهان تا به یک حرکت هوشمندانه و کانالیزه و همگانی  مبدل نشود تغییری در تصمیم وردک که واک دار همه چیز کشور است رونما نخواهد شد... و اگر به همین منوال ادامه یابد شاهد روزگاری خواهیم بود که وزارت کلتور قبیله به بهانه هویت اوغانی و وحدت ملی حتی در گزینش نام برای فرزندان مان دخالت کند و نام های مثل رستم٬ سهراب٬ فریدون٬ بیژن٬ منیژه٬ کاوه٬ رودابه٬ تهمینه٬ سودابه٬ فرامرز٬ سیاوش٬ کاوس٬ بختیار٬ بهرام٬ و اینها را نام های ایرانی گفته برای صاحبانش شناسنامه صادر ننماید و صد نوع کارشکنی دیگر... و امان از دست سیاسیون « دیرباور» و مردم « خوشباور» غیراوغان که تا آنروز نیاید به این حرف های من نیز خشم خواهند گرفته که مصلحت ملی و وحدت ملی را در نظر نداری ... آقایون! سروران من ما هویت و فرهنگ و هستی ما در معرض تهدید برهنه و روزمره است و شما را غم آن مفاهیمی گرفته که متاسفانه در اجتماع ما به مفهوم واقعی کلمه وجود ندارند.

به ادامه اعمال فاشیستی

$
0
0
 
 
       نبیل مسکینیار زبان خانم بهار سعید را درتلویزنش بست
 

 
خبرهای رسیده از تلویزیون آریانای امریکایی  به مدیریت آقای نبیل غمین مسکینیار حاکی از آن است که خانم بهار سعید شاعره معروف وشناخته شدهء زبان فارسی ازپخش ونشربرنامه های ادبی وشعری منع شده است. ظاهرا نبیل غمین مسکینیار برای توجیه این عمل فاشیستی خویش شب قبل گفت که خانم بهار سعید خودش از نشر برنامه هایش معذرت خواسته است زیرا میان پالیسی نشراتی وخواست خانم بهارسعید تفاوت نظر موجود بود. به گفتهء نبیل غمین مسکینیار جرم خانم بهار سعید استفادهء وی ازکلمات نامأنوس فارسی است که برای بیننده گان ومخاطبان اوغان  این تلویزیون نا آنشا می باشد.
اینکه پالیسی نشراتی این تلویزیون مزخرف چه میباشد تاهنوز معلوم نیست ولی حدس زده میشود که پالیسی نشراتی آقای نبیل مسکین یار همان پالیسی است که چندسال قبل آنرا کریم خرم وزیر بی فرهنگ اطلاعات وفرهنگ به منصهء اجرا گذاشته بود که درآن به عوض واژه های اصیل فارسی کلمات مختلط ونا مفهوم اوغانی را به نام ترمینالوژی ملی وارد زبان نوشتاری وگفتاری خبرنگاران وروزنامه نگاران ساخته بود.
این عمل آقای خرم بی فرهنگ واکنش های شدید فرهنگیان اوغان وغیر اوغان را درسطح بین المللی درقبال داشت تا آنجا که آقای دکتور مجاور احمد زیارزبان شناس زبان پشتو نیز ازین تصمیم فاشیستی نکوهش بعمل آورد.

حساسیت اوغانهای بی فرهنگ قبیله چه درانی وچه غلجایی چه اخوانی چه خلقی چه مائوویست چه نکتایی دار چه بی نکتایی دربرابر زبان اصیل فارسی سابقهء دیرینه دارد. قلمچه های مزدور ونازنهای بدنامی  مانند ملالی نظام بیسواد از دیرزمانی بدینسو برای قطع نمودن روابط فرهنگی وزبانی فارسی زبانهای افغانستانی با همزبانانشان خارج از مرزهای تعین شده  جغرافیوی کنونی مصروف نوشتن چرندیاتی هستندکه باخواندن آن نوع مقالات به اصطلاح معروف حتی خررا به خنده میاورند. واما برای یکجا شدن اوغانهای پاکستانی گریبان پاره میکنند وسایتهای بنام اوغانهای لر وبر ایجاد نموده وبرای تغیر نقشهء جغرافیای منطقه روز وشب در تلاش میباشند.
در افغانستان فارسی ظاهر خوانی همان فارسی است که دست اندرکاران بی فرهنگ اوغان مانند ولی نوری وملالی نظام وغیره خواهان احیای آن بوده وبرای قیچی نمودن ودرنهایت کشتن زبان فارسی  ازهیچ ترفندی دریغ نمی ورزند.
گاه زبان فارسی رابحیث زبان دری زبان اقلیت قومی عنوان نموده وگاهی هم آنرا با اصطلاحات من درآوردی مزدوج میسازند. اما چیز جاللبی که آنرا مسکین آزار به زبان راند این بود که گویا خانم بهارسعید ضد زبان عربی است وزبان عربی زبان قرآن میباشد.البته ترفند استفاده از احساسات مذهبی چند جاهل اوغان ویخن پاره چیز  جدیدی نیست. اوغانها با وصف اینکه چندان ایمان محکمی به خداو وقرآن ندارند ولی هرباری که دیده اند بیداری ملتها سبب کشف حقایق گردیده وطشت رسوایی شان ازبام به زمین می افتد به جان دین ومذهب می چسپند وحامیان پر وپاقرص دین وقرآن میگردند. این بازی را تنهانبیل  مسکین آزار نه بلگه اسلاف واجداد خدا نیامرز ایشان نیز براین ملت روا داشته اند. قتل عام هزاره ها ونورستانی ها در زمان عبدالرحمن جلاد به بهانهء دین ستیزی براه افتید که گویا مردم نورستان کافران بودند وهزاره ها هم شیعه .

نبیل غمین مسکینیار مشهور به مسکین آزار اکنون در امریکا صاحب تلویزیون شحصی است که به هیچ صورتی برنامه های تولیدی خود کفا ومعیاری نداشته آنطوریکه خودش باری اظهار داشت : این تلویزن من است هرطوری که بخواهم آنرا می چلانم. هرکی را بخواهم به آسمان می کشم وهرکی را بخواهم به زمین میزنم’’  ماهم میگوئیم مبارک تان باد! اما فراموش نفرمائید که این روش فاشیستی وزن ستیزانهء تان درمقابل یکی از شناخته ترین شاعران زبان فارسی بحیث  لکهء ننگ  درتاریخ ننگین شما باقی می ماند.

بی بی مهرو: و در فرجام چرا؟

$
0
0

بی بی مهرو: و در فرجام چرا؟


  
میگویند: آقای عبدالکریم خرم وزیر (پیشین) فرهنگ افغانستان، یکی از کاراته بازهای شناخته شده کابل را نزد خود خواسته بود. ورزشکار دوراندیش در خانه پنهان شد و به دیدار آقای خرم نرفت. پرسیدند: آیا بـا وجـود داشتن کـمربند سیاه از وزیر فرهنگ میترسی؟ پاسخ داد: من از وزیر فرهنگ نمیترسم، از "فرهنگ" وزیر میترسم.
اگر یادواره بالا شوخی هم باشد؛ به غبار تازه ترین کار دکتور غلام فاروق وردک وزیر معارف افغانستان نمیرسد. با دریغ، از "معارف" این وزیر، بیشتر از "فرهنگ" آن وزیر باید ترسید. دستور خرم از آستان "دانشگاه" و "دانشجو" فراتر نرفت، ولی فرمان دکتور وردک نام و نشان دوصد و چند ساله آزاده بانویی را از سر دروازه "لیسه نسوان بی بی مهرو" پایین افگنده و نوزادی به نام "پوهاند عبدالقیوم وردک" را به جایش نشانده است.
 
فاروق وردک پنجاه و سه ساله از آگاهترین آدمهای روزگار است. نامبرده افزون بر رشته های فارمسی و انگلیسی، در ندانستن زبانهای پشتو و فارسی نیز دکترا دارد. اگر میگویید، ندارد، میتوانید روآورید به تازه ترین گفتگویش با مجاهد کاکر گزارشگر تلویزیون "طلوع"، به ویژه آنجا که میگوید: "فامیده نمیتانیم ولی کامن سنس ما و شما که اپلای کنیم، فامیده میتانیم." خوب! او وزیر معارف نشود، چه کسی شود؟ 
 
گذشته ازینها، تلاش برای کشتن "بی بی مهرو" از سوی وزیر معارف نمیتواند ناآگاهانه باشد. در این گزینه ننگین پنج رسوایی بهم تاب میخورند زن ستیزی، زبان ستیزی، تاریخ ستیزی، باهمی ستیزی و ارزش ستیزی در روزگار کنونی سر آدم را باید مار گزیده باشد تا بر هستی بانویی که تاریخ دو سده پسین نه بر گوشه چادر، بلکه بر جاودانگی چهره اش نگاشته شده، چلیپا بکشد و به رویش نام آقایی را بنویسد، آنهم آقای گمنامی که شناسنامه کوتاهش با رتبه "پوهاند" آغاز میشود و با جغرافیای "وردک" پایان مییابد گیریم "پوهاند وردک" بودن، یگانه سنجه نشستن (یا نشاندن؟) به جای "بی بی مهرو" بوده باشد، چرا وزیر معارف – اگر زن ستیز نیست – نام "دکتور معصومه عصمتی وردک" را آنجا ننوشت؟ 
 
آیا این بانوی اندیشمند فعال اجتماعی، شخصیت سیاسی و پژوهشگر دارای برترین جایگاه اکادمیک فوق لیسانس در رشته "آموزش و پرورش" – از نشنل کالج آف ایجوکیشن/ شیکاگو – نبود؟ مگر بیشتر از چهل و چهار سال یکی از پیشگامترین زنان افغانستان در گستره های تعلیم و تربیت، نهضت نسوان، ادبیات، اقتصاد، رسانه ها به شمار نمیرفت؟ آیا هفت کتاب به سه زبان ننوشت؟ و افزون بر همه، مگر از وردک نیست؟
 
چرا وزیر معارف – اگر زبان ستیز نیست – یکی از لیسه های "نازو انا"، "شیرین عینو"، "ملالی" یا "زرغونه" را به جای "بی بی مهرو" نشانه نگرفت؟ برای آنکه همه نامها نه تنها پشتو اند، بلکه "تخیلی" نیز؟ بگذریم ازاینکه ملالی میوند، نازو ابدالی و عینو پنجوایی وجود خارجی ندارند؟
چرا وزیر معارف – اگر تاریخ ستیز نیست – لیسه های "رحمان بابا"، "خوشحالخان ختک" یا "پیر روشان" را به جای "بی بی مهرو" به قربانگاه نفرستاد؟ آیا او نمیدانست که یکی ازین سه نام سترگ و ارجناک نه پیشوند "پوهاند" دارد و نه پسوند "وردک"؟ 
 
چرا وزیر معارف – اگر باهمی ستیز نیست – در شب و روز اینهمه آشوبزده که باشندگان افغانستان با هزار دلهره در کنار همدیگر چشم به آشفتگی سرنوشت خویش دوخته اند، به جای ساختن یک مکتب تازه و "لیسه نسوان پوهاند عبدالقیوم وردک" نامیدنش، آرامترین و بیدردسرترین گوشه کابل (منطقه بی بی مهرو) را انبار باروت میگرداند تا سپس آن را رندانه با کبریت آشنا سازد؟
و در فرجام، چرا وزیر معارف – اگر ارزش ستیز نیست – بر گرده "معارف" لگد میزند؟

اندر باب بی بی مهرو و پوهاند عبدالقیوم وردک

$
0
0


در سنه 1390 ه. ش در قلمرو شاه شیران قبله عالم حامدشاه خان کرزی که در دربار او وزیران و مستشارهای عاقل، عالم، بادرایت و دوراندیش زیاد بودی که  یکی وزیری بودی اندر طایفه همیشه مقرب دربارها یعنی وردک، که نرده های ترقی را به سرعت باد طی بکردی و مقرب خاص و همدم یاور مخصوص قبله عالم بشدی. او را فاروق خان وردک نامیدندی. وی که گویند سر رشته در دارو شناسی بداشتی و این علم را از کشور همیشه دوست همسایه شرقی که در شبانه روز هشتادو شش هزارو چهارصد بار از روی پاکی  و خلوص نیت الطاف خیر به ملک خداداد حامدشاه خان مینمایندی، در آن دیار مهارت در این رشته را بیاموختی.
قبله عالم هم از روی نمک شناسی و ارادتی که به آن کشور همسایه دارد و ایمان خاص به دارالعلوم ها و دستپروده های آن دیار دارد با یک تصمیم دوراندیشانه عاقلانه وبا استخاره ملاهای آی اس آی فاروق خان را محرم راز و سمت وزارت معارف بدادی.
فاروق خان هم از آنجائیکه دارو شناس بودی و با تأثیر و خواص داروها آشنا بودی قسم به ردا قبله عالم بخوردی که از تمام فنونی را که در دارالعلوم های ملک پاک بیآموختی برای مداوای طفلکان و مدارس این دیار بکار خواهد بردی و به شکل مرسوم در عنعنه قبیله وی خویش کتب و مدارس را نظم خواهد دادی.
در نخست نام سیاسران را از کتب طفلکان حذف بکردی و بگفتا که طفلکان را نشاید که در هنگام سبق آموختن نام ننگ ناموس وسیاسران را به زبان بیاورندی. میلیون ها درهم اتازونی را که دوستان نصرانی قبله عالم به این دارالاسلام ذکات بداندی صرف اصلاح این کتب بشدندی. بلاخره کتب طفلکان به رسم و عنعنه قبیلوی مطابقت بکردی. از این خرد وی دیگر وزیران و وکیلان حیرت ها بکردندی و تشویق ها  این وزیر داروساز را بکردندی.
بعداً این وزیر نظر به کتب ادبیات دری انداختی و بگفتا که چرا در این کتب از شاعران فارسی زبان بنوشتندی. ما از خود ننگ و ناموس بداشتمی و ما را نشاید که مفاخر همسایه غربی که با ما نه لسان مشترک دارد و نه کلتور مشترک و نه هیستوری مشترک. باز رو به امیر خزانه بنمودی که او هم روزی طالب العلم در همان دارالعلوم های ملک پاک بودی. گقت صلاح  مایان را نباشد که اندر کتب طفلکان مدح این همه بیگانگان بنوشتندی و این به صلاح وحدت قبیلوی  نبودی. ما را از خود ننگ و غیرت همی بودی. امیر خزانه گفت که این از اهم امور بودی و ما را در خزانه درهم های اتازونی زیاد برای زدودن لکه ننگ وعار موجود بودی. باز درهم های اتازونی امیر خزانه به وزیر وردک بدادی  و کتب جدید ادبیات دری را توسط هئیت تألیف و ترجمه نا دری زبان ها اصلاح بنمودی. و نام و آثار تمام بیگانه های فارسی زبان را از آن بیرون بکردی. باز هم دیگر وزیران و وکیلان به درایت این وزیر احسن بگفتندی و از این خرد بیهوش شدندی.
القصه روزی این وزیر در دربار خود متوجه بشدی که مدرسه ایست در بلد کابل که در آن طفلکان سیاسر سبق آموختندی. نام این مدرسه از سنه های ماضی بی بی مهرو بودی. وزیر که این نام را خلاف عرف و رسم قبیله دانستی سوال بکردی که این بی بی مهرو کی باشد و چرا مدرسه یی به قرب ما  به نام یک سیاسر بگذاشتندی. بعد معلوم شدی که در روزگار ماضی این بی بی مهرو در بلد کابل یک داستان عشقی هم بداشته بودی پس این نام را باید در جاه بحذفیدی تا دامن قبیله را از لکه ننگ پاک بکردی. وزیر دانا در جا بفرمودی که  با این نام منحوث مؤنث آینده طفلکان را خراب بشدندی. پس تصمیم بگرفتی که نام  یکی از نزدیکان نرینه اش را به آن مدرسه اطلاق ینمودی که هم طفلکان را آینده تربیت خوب قبیله بشوندی و هم این نام از این طفلکان سیاسر مواظبت بنمودی.
و همین بود که بی بی مهرو را معدوم بساختندی و آن مدرسه را لیسه نسوان پوهاند عبدالقیوم وردک نام بنهادندی.


بازبین

تاریخ ناموسی افغانستان ( وردک التاریخ)

$
0
0

نویسنده: بازبین

 

 

روایت هست که بعد از اعدام بی بی مهرو و تاجگذاری عبدالقیوم خان وردکی، سردار فاروق خان یکی دو روز آرام بر مسند وزارت تفریح بکردی تا خسته گی رزم جانگداز  با این زن عشق باز و بدنام کننده قوم از تن بدر بشدی. ناگهان به تلیفون مبایل مخصوص فاروق خان که شماره آنرا چند تنی خاص از ملک همسایه پاک نیت و قبله عالم شاه شیران بداشتی ناگهان زنگ بخوردی. فاروق خان که در حال پیتو گرفتن در روز های سرد زمستان بلد کابل همی بالای کرسی وزارت بودی از جا برجستی و دست اندر کیسه نهادی و فوراً جواب بدادی. و رو به سمت ارگ تعظیم همی بنمودی گرچه هیبت بطن وی مانع خم شدن همی بشدی. و با گفتن چشم قبله عالم شاه شیران از شما اشارت همی باشد از ما نوکران به سر همی دویدن بودی.  بعد این واقعه منشی خویش را نزد خود بخواندی و بپرسیدی که آن آجندای مخصوصم را که چندی قبل سفیر کشور دوست پاک نیت همی آپدید بکردی حاضر بگردانی.

فاروق خان نگاه به آجندا انداختی و مأموریت جدیدی در آن بدیدی. "اصلاح کتب تاریخ مدارس ملک خداداد افغانستان". بعد از دیدن این فرمان جدید رئیس دیپارتمنت تاریخ و جفرافیه وزارت را نزد خویش بخواستی و از وی بپرسیدی که این ملک خداداد تاریخ هم بداشتی و بر طفلکان درس داده بشدی؟

رئیس بگفتی بلی تاریخ به طفلکان درس میدهندی و ما هم بشنویدی که این کشور تاریخ پنج هزار ساله بداشتی. ولی عمر من آنقدر نبودی که صحت و سقم این موضوع را تصدیق بتوانی بکردی. ولی کتاب تاریخی اندر گدام وزارت موجود بودی. توانیم نگاهی به آن انداختی.

 قرار به آن بگذاشتندی که روز بعد کتاب تاریخ را در حضور وزارت همی حاضر بگردانی و چند اهل خبره ونقال هم از دربار صاحب رسوخان و بازرگانان این ملک حاضر بشدندی تا تاریخ این ملک اصلاح بشدی و این ملک و رعایای این ملک صاحب تاریخ همی شوندی. تا بعد از فارغ شدن از دیدن سریال حنا و تولسی شبی یک سطر تاریخ خود را بخواندی. و با آن مباهات کنندی و فخرها بفروشندی.

فردای آنروز چندین نفال خبره که هر کدام به یک بازرگان برزگ این ملک نوکری بکردی به دربار وزیر گرد همی آمدندی و کتاب تاریخی را هم از گدام وزارت از زیر یک خروار خاک وگرد بیرون بیاوردی.

منشی دربار اسامی حاضرین و نقالان را چنین روایت بکردی

عالم الدارو فاروق خان وردک رئیس جلسه نماینده علنی قبله عالم، نماینده محسوس شرکت راکت پراکنی و نمایند همزمان نا محسوس کشور همسایه پاک. رئیس تام الااخیار جلسه. (دارای حق وتو)

مولوی بت شکن نماینده شرکت برادران ناراضی قبله عالم معاون اول جلسه (دارای حق وتو)

سردار تاجشاه خان نماینده شرکت وارثین پدر خلق معاون دوم جلسه (دارای حق وتو)

رفیق زنجیر شکن نماینده شرکت ملت

رفیق تاریخ ساز نماینده شرکت بیرق

آقای نقل علی نماینده شرکت همبستگی

برادر حقساز نماینده شرکت دگرگون و آرزو

مولوی سیاسر ستیز نماینده شرکت اتفاق

انجنیر راوی قل نماینده شرکت جهنده

برادر فارسی نژاد نماینده شرکت شاه پور

القصه آن کتاب تاریخ را در جلسه حاضر بگردانیدندی. خیلی کهنه و متروک بودی یکی را وظیفه بدادندی تا آنرا قرائت بنمودی و با رای اکثریت نماینده ها و یا استفاده از حق وتو آن سه برادر بزرگ مجلس کتاب تاریخ جدیدی را بنوشتی و آن قسمت های کهن و فرسوده بدرد نخوردی را حذف بکردی.  چون منشی کتاب را باز بکردی و در اول کتاب از  نام های ماضی این ملک نوشته بودی عالم الدارو مولوی بت شکن و مولوی سیاسر ستیز از شنیدن این کذب ها چنان خشم بر افروختی که حرارت اطاق در دم 39 درجه زیاد بشدی.

دوره ایران (آریانا): چون در این دوره جهالت و کفر حکم فرما بودی و نام آن دوران ایران بوده که به زبان یونانی به آن آریانا نیز همی بگفتندی و این نام همسایه غربی ما بودی که هیچ کلتور و تاریخ مشترکی با ما  نداشتی لهذا ما را ننگ باشد که دوران کفر را به تاریخ خود وصله بزدندی. همچنان سردار تاجشاه خان سندی را بیرون آوردی که نام ایران را اجدادش به شهنشاهی فارس بفروختندی وبگفتی که برسم ما ننگ هستی که  جنس فروخته شده پس همی بگرفتمی.  پس این قسمت تاریخ با وتو برادران بزرگتر مواجه بشدی و این قسمت  تاریخ کشور بگورستان تاریخ بسپردندی.

دوره خراسان: گرچه اسلام در این دوره حکم فرما بشده بودی اما سلاطین این دوره را اکثر ترکان بودندی و ترکان مربوط ترکیه هستندی و ما تاریخ افغانستان همی اصلاح نمائیم ما را با ترکان چه ربطی بودی. و خراسان نام ولایتی در کشور ایران هستی پس این دوره را هم باید بحذفیدی چون این دوره هم به افغانستان ربطی نداشتی. گرچه انجنیر راوی قل اعتراض بکردی و برادر فارسی نژاد هم از وی حمایت بکردی اما باز با وتو برادران بزرگتر مواجه بشدندی و یک قسمت دیگر تاریخ نا بکار آمد قلمداد بشدی.

دوره 1747 الی 1973 (1126- 1352 ه.ش) : چون پادشاهان و امرا این دوره  به استثنای 9 ماه همه افغانی بودندی و با کافران هندو و با انگریزان بجنگیدندی و و زمین های این ملک خداداد به همسایه ها از کیسه ملت ببخشیدندی و نام ملک را هم انگریزان به ما تحفه بدادندی پس بس مهم همی بودی. از دیگر مسائیل مهم هم این بودی که الماس کوه نور را هدیه دادندی برادر برادر را کور بساختی دوستان فرنگی امیر را مهمان بکردندی عورت بت بامیان را به توپ ببستی. مصلای هرات را سرنگون بساختی و از اهم امور هم این بود که قطی نصوار هم نقش تاریخی خود را ایفا بکردی پس بس مهم بودی و باید رعایا از این حقایق با خبر بشدندی و فخرها بفروختندی.

دوره معاصر از 1352 ه.ش. از دوران جمهوری شاهانه داوود خان چون نماینده مستقیم در جلسه حاضر نبودی و جد سردار تاجشاه خان را داوود خان از اریکه قدرت به زیر آوردی یک تذکر کوچک کافی بدانستندی و ادعا دیورند هم داوود خان در سر بداشتی ملک پاک را نیز خوش نیآمدی. که در این باب چیزی بنوشتی. به دوره خلق رسیدی آنها خانه نان و لباس وعده بداندی اما عمل نکردندی ما تاریخ وعده خلافان را ننگاریم و دویدیگر مردمان زیاد کشته بشدندی این خوشایند نباشد که طفلکان کینه طوزی بیآموختندی و بد آموزی بداشتی. کار جلسه به ششم جدی 1358 ه.ش. برسیدی اینجا جنگ میان رفیق تاریخ ساز و عده از اعضا شروع بشدی وی ادعا بکردی که خرس قطبی به کمک ما بشتافتی و ملک را آباد بکردی ولی یک تعداد دیگر ادعا بکردندی که ملک را شما به خرس قطبی بفروختی و ما جهاد همی کردی و خرس را از ملک بدر بکردی. رفیق تاریخ ساز جواب بدادی که ما تنها خرس قطبی را راه بدادمی اما شما ملک را به مار گژدم ملخ کنه موش خسک شغال ورباه کفتار و ده نوع جانور از آتازون وآمازون گرفته تا عرب و عجم وفرنگ به اجاره بدادی.  القصه با رو گشتاندن انجنیر راوی قل از رفیقان هردو رفیق را از جلسه بدر انداختندی.

 و قصه رسید به سنه 1371ه.ش. بر سر نوشتن تاریخ این قسمت. چنان آقایان نقل علی، حقساز، فارسی نژاد، مولوی سیاسرستیز، راوی قل و جناب وردک به سر و کله هم بزدندی که ناگهان مولوی بت شکن از سمت جنوب اطاق با شلاق خویش وادار به راندن و خاموش ساختن اینها بشدی که فارسی نژاد به ملک فارس فرار بکردی حقسازبه گوشه یی از اطاق دست به مقاومت بزدی و راوی قل راهی ترکستان بشدی مولوی سیاسرستیز هم به حقسازپناه ببردی و نقل علی هم به کوه پایه های کوه بابا و هندوکش سرگردان بشدی. همین بود که موضوع مقاومت و جهاد هم از تاریخ زدوده بشدی و افتخاری و حقایقی به  تاریخ لازم به نگاشتن نبودی چون این موضوع به وحدت ملی زیان ها برساندی. پس هرچه از کشته پشته ها درین ملک ساخته بشدی کابل به ویرانه مبدل بشدی و ناکستان های شمالی به خاکسترستان مبدل بشدی و بت بامیان به سنگریزه مبدل شدی و به یکاولنگ نسل کشی بشدی و هزاران حقایق دیگر به زباله دان وزارت معارف بسپردندی چون به صلاح این شرکت ها و بازرگانان نبودی.

پس تاریخ جدید این ملک به  225 سال  از 1747 الی 1972 و از این ده سال قبله عالم شاه شیران فقط به  قانون اساسی جدید و لویه جرگه بابای ملت بسنده شدی، نگاشته بشدی و طفلکان هم از کار مشق 5000 سال آسوده گشتی و سر کاتب، غبار و فرهنگ یکبار دیگر در قبر به سنگ لحد بخوردی.

 این بود تاریخ حقیقی ملک خداداد افغانستان و به نام فاروق الاخبار مسمی گشتی.

برگرفته: از تارگا خاهان

در بدخشان انتقاد از یک وکیل به چاقوکشی انجامید

$
0
0

دیروز 27 جدی در بدخشان در نشستی که جامعه مدنی با نماینده های مجلس داشت 
بعدازسخنرانی رهبر کنگره ملی لطیف پدرام نماینده مردم بدخشان درمجلس معلم 
سیف الدین خان مسعول  جامعه مهدنی در بدخشان از برخی وکلا انتقاد نمود .
زمانکه از امان الله پیمان نام برد خشم یکی از هواداران پیمان برانگیخته شد و بالای 
معلم سیف الدین  و منشی این نهاد  حمله کرد هردو را زخمی ساخت . فرد مهاجیم 
توسط نیرو های امنیتی دست گیر و از نزد ش یک دسته چاقو بدست امد.
پیمان نیز این حادثه را تاید کرد ه گفت: معلم سیف الدین دران مجلس به" شخصیت من
تعرض کرده و باید جواب گوی باشد . از مقامات حکومتی در بدخشان نیز تقاضا نموده تا
معلم سیف الدین مورد بازجوی قرار گیرد.
گزارشگر : میرزا حاجی

فدرالیسم؛ طرح مناسب برای همزیستی، نه جدایی

$
0
0

 

ذهن استبداد زده و در غژدی رشد یافته حاکمان افغانستان هیچگاه اجازه نداده است که مسأله ملی و یا ستم ملی را مشاهده کنند.

بویسنده: نجیب الله ضیا رحمانی


 

دربیش از دو صد وشصت سال گذشته، ساختار سیاسی حاکم در کشور، بزرگترین مانع برای پیوستن حاکمیت سیاسی با جامعه چند ملیتی و چند زبانی وحتی چند مذهبی افغانستان بوده و بارها منتهی به در گیریهای بی مهار داخلی و ویرانی کشورگردیده است.

این ساختار، در هیچ مقطعی از تاریخ، توان پاسخگوئی به خواسته ها وتقاضا های مردم را نداشته و هیچگاه نتوانسته مملکت را به طرف آرامی و ترقی سوق دهد. ساختار متذکره تنها هنرش همانا سرکوب سیاسی و فرهنگی  و غضب  مناطق ، کشتار، تاراج، چور، چپاول وسوختاندن منازل ملیت های مختلف بوده وبس!

بدین معنی : ذهن استبداد زده و در غژدی رشد یافته حاکمان افغانستان هیچگاه اجازه نداده است که مسأله ملی و یا ستم ملی را مشاهده کنند. آنان همیشه راه حل مساله را در انکار مسأله دیده و در هر کجا و در هر مقطعی از تاریخ افغانستان - که جنبشهای دموکراتیک ملی، خود را نشان داده اند-  به نحوی آنها را به دسیسه های خارجی نسبت داده ویا متهم به جدایی طلب کرده، تا جایی که سعی به عمل آورده اند تا تمام پیوندهای تاریخی بین ملیتهایی که افغانستان را تشکیل داده اند ، از بین ببرند.

با توجه به آنچه گفته آمدیم، در شرایط فعلی بعد از همه ای این گسست ها وایجاد خصومتها بین ملیتها،  تنها راهی که می تواند مردم افغانستان را تشویق به همزیستی مسالمت آمیز کند، فقط وفقط سیستم فدرالی می باشد.

گرچه همیشه قبیله سالاران کوشیده اند تا تئوری ببافند ، تاریخ را جعل کنند و آرمان خویش را تبلیغ نمایند. ولی در طول تاریخ در هیچ یک از رفتار و اندیشه های سیاسی مردم و یا در اهداف و مرام هیچ یک از احزاب سیاسی کشور نمی توان دلیلی مبتنی بر جدائی پذیری از جغرافیایی افغانستان را یافت. پس چگونه است که طبل توهم مرتب بر دلهره کوبید؟ و ذهنیت مردم و حتی خود را به توهمی جدائی پذیری میزبان شد؟ چون هیچ سندی دال بر چنین هراسی موجود نیست. تنها هراسی که وجود دارد، انکار از وجود و گوناگونی های قومی است؛ چون کشور ما از ملیت های مختلف تشکیل یافته است. پایبندی به اصول دموکراتیک حکم می کند که آنان را از هر جهت برابر بدانیم. نمی توان گفت که همه با هم برابراند، اما ملیت ما برترند و ریاست کشور همیشه از آن ملیت ما باید باشد! و یا اگر ما وجود ملیتهای مختلف را در افغانستان می پذیریم، با تکیه بر کدام مکانیسم سیاسی، می توانیم حقوق سیاسی و فرهنگی و مذهبی آنها را بدون تعارض با همدیگر تأمین کرده، همزیستی صلح آمیز همۀ آنان را در یک واحد سیاسی به نام " افغانستان "فراهم نماییم؟

در دنیای امروز، مکانیسم هایی به غیر از جدایی ملیتها از همدیگر وجود دارد که می تواند حقوق دموکراتیک کامل آنان را در چهار چوب یک نظام سیاسی ای که خود جزئی از آن هست، تأمین کند. دموکراسی بدون اندیشه دموکراتیک برای زیستن آزاد امکان ناپذیر می باشد و دستیابی به آن نیازمند زندگی هدفمند و پی ریزی ساختارهای لازم برای حفظ و تداوم آنست.  زیستن آزاد در یک کشور چند  ملیتی نیاز به یک طرح دموکراتیک و یک مدل سیاسی دارد. فدرالیسم می تواند مکانیسم مناسب، برای همزیستی آزاد همۀ ملیت ها در چهار چوب افغانستان متحد باشد. زیرا، طوری که تاریخ گواه است، این سیستم یعنی سیستم فدرالیسم توانسته است در برخی از کشورها از تشدید تضاد و کشمکش های ملی بکاهد، وبه آن یک مکانیسم دمکراتیک ببخشد و تشنجات قومی را با تامین بخش مهمی از حقوق و آزادی تضمین نماید.

به عبارت دیگر هواداران فدرالیسم از اندیشه تقسیم حاکمیت میان ملیت هایی که  در افغانستان اقامت دارند، طرفداری میکنند ، نه از تجزیه و جدایی.

بی‌دلیل نیست که خیلی‌ها ساختار سیستم فدرالی را در درجه‌ نخست نه به سبب وجود ملیتهای مختلف و یا مسأله‌ ملی، بلکه به علت دمکراتیک تر بودن آن طرح می کنند. همچنانکه امروزه در جهان می ‌بینیم، ساختارسیستم فدرالی علاوه بر کشورهایی با بافت ملی متنوع، در کشورهای بدون معضله و خواست ملی نیز پیاده گردیده و کارآمد تربودن خود را نسبت به ساختارهای سیاسی متمرکز و اقتدارگرا  به ثبوت رسانیده است.

حال در قرن بیست و یکم، به نظر می رسد که سیستم سیاسی فدرالیسم به مثابه ‌شکلی از توزیع ساختارهای قدرت ، بیشتر از هر زمان دیگری در جهان محبوبیت و هواخواه دارد.  اگر ما بخواهیم  که همه ای ملیت های مختلف ساکن در کشور ما مطابق با اراده آزاد خود در کنار هم زندگی نمایند، باید آمادگی پذیرش یک سیستم حکومت فدرالی را نیز داشته باشیم که به موجب آن ملیت های مختلف ضمن اینکه برای پیشرفت امور کشور با همدیگر متحد ‌شوند، باید به صورت جداگانه امور محلی خویش را نیز بتوانند اداره نماید .

صرف‌ نظر از ایدئولوژی های ما ، سر انجام این واقعیت را باید قبول کرد که این ملیتها به همان نسبتی که در نفوس یا قدرت اقتصادی کشورسهیم هستند، باید از تقسیم حاکمیت نیز بهره‌مند باشند. این  درک را فقط فدرالیسم می تواند به وجود بیاورد؛ زیرا! ارتباط میان ملیت های کوچک و بزرگ را متعادل نموده و یک هماهنگی و توازن بین آنها را به وجود می‌آورد.

باید گفت که : متاسفانه بسیاری از سیاستمداران ما که در همین شرایط یعنی میان خون و آتش رشد نموده و بقای خویش را نیز به ادامه همین چانه زنی ها وجنجال های قومی یافته اند، از فدرالیسم به خاطر خود فدرالیسم بودنش تنفر ندارند، بلکه آنرا به عنوان ابزاری برای حل مساله ملی تلقی می کنند . اعتقاد شان این است که یک چارچوب  قابل قبول و یک رهیافت مناسب، نباید بر مبنای دموکراسی و یک توافق منطقی و عادلانه و مورد پذیرش برای همة ملیت ها پیدا شود، بلکه باید پایه و احساسات و عواطف قومی داشته باشد، تا  بحران در کشور ادامه یابد.

یکی از علت ها همین است که سیاستمداران ما به مباحث مهمی چون عدم تمرکز و نظام فدرال کمتر به مثابه مباحث مستقل و با دیدگاه کاملاً آزاد وتعمیق دموکراسی، اداره خوب حکومت داری، توسعه موزون و پایدار کشور، تضمین بهتر وبیشتربرای برخورداری از حقوق برابر شهروندی وعدالت اجتماعی  پرداخته اند . متاسفانه همیشه محور اصلی بحث آنان از مخالف بودن ویا موافق بودن مسائل قومی، آنهم عمدتاً از دیدگاه ایدئولوژیکی یا ناسیونالیستی بوده است، نه از منظر واقعیت هایی که در کشور وجود دارد.

اکثریت ملیت های ساکن در افغانستان، بر این باورند که نظام فدرالی مبتنی بر حق و حقوق برابرشهروندی می تواند تامین کنندهء خواسته های همهء ساکنین کشور گردد. اما تنها اندیشه مجهولی که باقی می ماند و تنها تقابلی که صورت می پذیرد همانا ایجاد توهم و ابهام گونگی چنین طرحی است که گفته می شود سیستم فدرالی پیش زمینهء تجزیه افغانستان را فراهم می آورد.

این استدلال مجهول بیشتربه یک فالبینی شباهت دارد تا یک گفتمان سیاسی.  در هیچ کشور نظام فدرالی عاملی برای جدایی نگردیده ، برعکس همایش و یگانگی را در بستر حرمت به گوناگونی های فرهنگی به یک واقعیت اجتماعی تبدیل نموده است.

گاهی هم این اندیشه آورده می شود که ساختار ذهنی و شرایط فعلی افغانستان مجالی برای چنین سیستم آماده نیست . همایش و یگانگی ملی تنها می تواند در محور پذیری یک قدرت سیاسی متمرکز امکان یابد. برای تامین چنین وعده ای نیز بر پیشینه هایی گریزوار و گزینه وار از گواهان مبهم تاریخ دلایلی می آورند که نه ذهنیت جهان امروز در آن یافت می شود و نه عینیت کشور ما افغانستان عزیز؟!

نگاهی کوتاه به نوشته مسعود فارانی به عنوان

$
0
0

 

 

  نعمت الله ترکانی

 ( قضاوت یکجانبه عادلانه نیست)

این نوشته آقای مسعود فارانی در چند بخش خلاصه شده است که بصورت خاص انگشت گذاری روی مسله ای زبان فارسی دری است نه چیز دیگر و ایشان خیلی  ماهرانه حقایق را هم از روی سکه و هم از پشت سکه خوانده اند. اما چیزیکه در نوشته ایشان متناقض جلوه میکند برخورد یکجانبه به مسلۀ رشد زبان وادبیات  فارسی دری و معرفی باز یافته های غیر موجه  از به حاشیه کشیدن زبان اکثریت نفوس افغانستان عزیز است.

فارسی دری اکنون وسیله افهام و تفهیم نود در صد نفوس افغانستان است. با پیدایش مدیای جهانی چون انترنت، تیلویزیون، رادیو و پیام رسانی توسط تیلفون های همراه مسلمن هر زبان با لهجه و معنای کامل آن وسیله افهام و تفهیم انسانها میگردد. هرچند در ایران افغانستان و تاجیکستان فارسی دری در گفتار، لهجه های متفاوت و اصطلاحات گوناگون دارد ولی زبان گویش ادبی و نوشتاری آن یکی است.

آقای مسعود فارانی هم مثل کریم خرم، فاروق وردک، اسماعلیون، و دست اندرکاران افغان جرمن آنلاین  و افغان ملتی ها روی مسلۀ دانشگاه، دانشجو، افغانستانی و دیگر واژه های مرسوم در نوشتار فارسی دری را برتری بخشیدن به بیگانگان خوانده و ماهرانه قضیه را بی ارتباط به فعالیت های فایشستی مشتی از حاکمان و سرتمداران قدرت های دولتی در نیم قرن اخیرارزیابی کرده اند.

هر چند طرح این مسله که واژۀ پوهنتون از سالیان دراز درمیان مردم افغانستان عمومیت یافته و در هر دو زبان پشتو و فارسی رواج یافته است. باید گفت در مراجعه به تاریخ واژه معادل آن برای اولین مرتبه به عوض واژه عربی دارالعلوم و یا فخرالفنون در مقابل واژه انگلیسی یونیورستی در نیمۀ اول قرن بیستم در ایران خلق گردیده وعمومیت یافته است. حتا اگر این واژه دانشگاه را با پوهنتون مقایسه کنیم. عیننا مثل وآژه ( لمری وزیر) بر گرفته شده از ( نخست وزیر)  ایرانی ها در دورۀ حکومت خلقی ها به سرتمداری حفیظ الله امین است. آقای مسعود فارانی و دوستان شان فکر کنند که از کلمات لویه جرگه و ولسی جرگه در ایران و تاجکستان شنونده های رادیو و تیلویزیون چه چیزی برداشت میکنند.

پایفشاری آقایان سراج وهاج، مسعود فارانی، حفیظ الله خالد  بخاطر دست برداشتن  بنگاه خبر پراکنی بی بی سی و یا تیلویزیون ها و روزنامه های افغانستان از استعمال واژه های فارسی دری چه بد نامی برای شان به ارمغان میاورد. نویسندگان افغانستان آنانیکه شعری مینویسند، داستانی مینویسند و یا خبری را میرسانند نه تنها برای مردم افغانستان بلکه برای اضافه از یکصد و پنجاه ملیون شنونده فارسی زبان در سراسر جهان سر وکار دارند. گذشته از اینها واژه پوهنتون در انطرف سرحد میان پشتون های پاکستان ناشناخته است زیرا آنها با واژۀ یونورستی و کالج خوی گرفته اند. .برعلاوه در آنطرف سرحد بر دروازه هیچ بیمارستانی روغتون و داروخانه ای درملتون نوشته نیست. پس اگر نویسنده ای به زبان فارسی بخواهد در یکی از اشعارش واژه بیمارستان و یا دارو خانه را روغتون و یا درملتون بگوید این داستانش را غیر ازبیست و شش ملیون  مردم افغانستان چه کسی خواهد فهمید؟

آقای مسعود فارانی و یاران ایشان هیچگاهی به این فکر نیفتاده اند که کتاب های فارسی دری  رسیده از هند، ایران و پاکستان هیچگاهی با چنین واژه های چون پوهنتون، روغتون، درملتون، شاروالی ووو آراسته نشده و این واژه ها در زمان حکومت های نادر خان، ظاهر خان و خلقی ها به زبان فارسی دری مخلوط گردیده. نه تنها واژه ها بلکه اماکن و مناطق جغرافیای به فرمان یک فایشست بر سر قدرت تغیر یافته است. دور نمیرویم در ماه گذشته مکتب نسوان بی بی مهرو  توسط فاروق وردک به مکتب پوهاند عبئالقیوم وردک نامگذاری  شده است. حالا منطقه بی بی مهرو در بخش جنوبی فرودگاه کابل هم فردا به نام یکی از وطنداران وردکی ما مثما خواهد شد. قیوم وردک اسیستانت یک آموزگار المانی در سالهای 1350 الی 1353 دانشکدۀ علوم طبیعی دانشگاه کابل به کجا و بی بی مهرو به کجا! عبدالقیوم وردک بعد از ده دقیقه لکچر آموزگار المانی فیزیک برق؛ یک دقیقه با ادبیات یک کودک دبستانی گفته های این آموزگار المانی را ترجمه میکرد و هر چند مورد تمسخر محصلین قرار میگرفت برویش نمیاورد، اما بی بی مهرو زنی که داستانهای مبارزات او در یکقرن گذشته سرخرویی تاریخ ماست توسط یک فایشست بخاطر فارسیوان بودن اش فراموش میشود و یک چاپلوس و بوت پاک جای آنرا میگیرد. قیوم وردک  مثل فاروق وردک یک متملق و آستان بوس دربار محمدداود بود که مثل خود فاروق وردک  که به مقام وزارت معارف افغانستان در کابینۀ کرزی رسید.. در ولایت هرات سبزوار که نامش قدامت تاریخی هزار ساله داشت به شیندند، بخشداری فشگان به پشتون زرغون، و بخشداری قره تپه به تورغندی مبدل شده است. این ها تصادفی نبوده در پشت مبادلۀ این نام ها در اکثر مناطق (فارسیوان )ها به دستور فایشست ها یک هدف سیاسی و شیطانی تعقیب گردیده است.

در سال 1352 زمانیکه در باشگاه شبانه ای دانشگاه کابل بودم.  نصرالله حافظ شاعر و ادیب گرانمایۀ زبان پشتو را یکشب با خود داشتیم. آنروز ها در مقابل جملۀ زمزمه های شبهنگام به زبان پشتو افادۀ (دشپی ژغونه) رواج داشت. پیشنهاد یکی از دانش آموزان برای او که یک عضو و گرداننده ای این بخش بود ارایه شد که زمزمه های شبهنگام با (دشپی ژغونه) هیچ ارتباط معنایی ندارد. در شب سگ ها هم پارس میکشند و سوسک ها هم وز وز میکنند اما مراد از زمزمه آواز نیست. بلکه زمزمه گفتار میان دو دلداده است... یک هفته بعد در اثر  این پیشنهاد (دشومدمو انگازی )  عوض دشپی ژغونه مرسوم گشت.

حالا بگفتۀ آقای مسعود فارانی چه کسانی میخواهند  با مغالطه کاریها ضروریات را از انظار مردم پنهان کنند و برای وحدت ملی زیان وارد نموده و باعث زمزمه های مشتی عصبانی و جواسیس بیگانه کلماتی چون آریانا، خراسان و افغانستانی را خلق کنند. من اصلن نمیدانم برداشت آقای فارانی و دوستان شان از واژه افغانستانی چیست؟ در حالیکه این واژه هم افغان و افغانستان را در بر دارد و تنها یک (ی) نسبتی افراد این سرزمین را بنام افغان معرفی میکند. خیال میکنم یا اینها سواد ندارند و یا خر جهالت خود را چپه سوار شده اند. این درست مثل آنست که یک فرد تاجیک را تاجکستانی و یا عرب را عربستانی و یک  ترک را ترکی هوویت بدهیم. اما در سایت های فایشست های افغان ملتی  ازین واژه پیراهن عثمان غنی ساخته و آنقدر به آن تاخته اند وپرداخته اند به اصطلاح مقاله نوشته اند که استفراق آدم در میاید .

در یکی از نوشته های سراج وهاب حتا به واژه های سوچه زبان دری خط بطلان کشیده شده و این درست بدان معناست که باید روی تمام متون ادبی و تاریخی زبان فارسی دری  خط بطلان کشید. مشاور فرهنگی آقای کرزی اسماعلیون حتا زبان فارسی دری را در مقابل زبان انگلیسی در افغانستان به حال محو شدن قلمداد نموده و صریحا نوشته است ازین به بعد زبان پشتو زبان درباری است. همه فایشست ها به این نتیجه رسیده اند که زبانی به نام فارسی وجود ندارد و این زبان در حال فراموشی است وهمچنان عده ای پای بند کرده اند که استعمال واژۀ فارسی و یا پارسی اشتباه است و کسانیکه زبان فارسی میگویند از وابستگان ایران اند. همه چیز فراموش آقایان شده. آنی که در سالهای 1340 دانش اموز دبستان بودند فراموش کرده که بالای مجلد اموزش زبان فارسی دری نوشته شده بود ( قرائت فارسی)  و حالا از برکت دولت امریکایی کرزی و آزادی بیان نیشخوار فایشیزم اینست؛ ( دری نه فارسی )...

اول اینکه این بازی سیاسی غیر از یک مضحکه چیز دیگری نیست. زیرا بنام پارس و یا فارس دیگری کشوری در جغرافیای جهان وجود ندارد که این زبان بدان منسوب باشد. در ثانی هم کرزی و هم اکثر این فایشستان جیره خواران ایران اند که ماهانه از خرانه های ایران ملیونها دالر را بخاطر پیشبرد برنامه های تفرقه افکن و حکومت کن را بدست میاورند. همین حالا اضافه از دو ملیون پناهنده افغان پشتون و ( فارسیوان) در جمهوری اسلامی ایران مهاجر اند و منتظر لحظه ای اند که بساط این جباران برچیده شود و به موطن خود بر گردند. این مهاجرین عزیز میهن آنقدر با زبان و فرهنگ ایرانی ها خوی گرفته اند که دیگر نه یادی از پوهنتون و نه روغتون و نه هم درملتون دارند.

آقای مسعود فارانی در پشت سکۀ سیاست فایشیزم به کشف تازه دست یافته اند و ان اینست که مرحوم علی احمد کهزاد در رکاب ولی نعمت اش شاه محمود خان صدراعظم،  قلمفرسایی داشت هرگز پیشنهادی نداشت  مبنی براینکه کلمات  و لغات پشتو اززبان  فارسی دری برداشته  و یا حذف شود ... این به چه معنی است در حالیکه خود جناب فارانی صاحب اعتراف میکند که محمد گل خان مهمند که پشتو خواهی اش کاملا عیان است نیز در رکاب ولی نعمت اش شاه محمود  پیشنهاد نکرد تا تمامی کلمات و لغات فارسی دری اززبان پشتو حذف و برداشته شود و این کلمات تازۀ زبان پشتو در زمان همین فایشست با فرمان های جداگانه تشکیل ( پشتو تولنه) و اموختن جبری زبان پشتو در کورسهای خاص عرض اندام کرد... خوب من میگویم اگر آقای مسعود فارانی سواد کافی دارد باید بداند که واژه های فارسی دری نه تنها در زبان پشتو بلکه در زبان اردو، ترکی و عربی  موجود است. تنها در زبان پشتو و اردو اضافه از چهل در صد واژه های این زبان هارا احتوا میکند و هر گاه محمد گل خان مهمند پیشنهاد میکرد که واژه های زبان فارسی دری از زبان پشتو برداشته شود دیگر اشعار خوشحال خان ختک، رحمان بابا، حمید ماشوخیل و حتا شاعران معاصر زبان پشتو بکلی محو میگردید. زیرا هشتاد در صد ردیف و قوافی زبان پشتو و اردو  از زبان فارسی دری و عربی گرفته شده است. این برعلاوه واژه های زبان فارسی دری و عربی است که در متن اشعار همه شاعران زبان پشتو موجود است. پس هم ولینعمت مرحوم علی احمد کهزاد و هم پدر فایشیزم افغانستان محمدگل مهمند میدانستند که چنین امری  خارج از امکان بوده  و مردود است.

موضوع دیگری را که آقای  مسعود فارانی مطرح میکنند و خیلی هم خنده آور است تماس ایشان در یک مقطع خاص تاریخ است که حد اقل نسلی  از نیمه قرن بیستم آنرا بیاد دارند. طرح ایشان خیلی  ماهرانه است و به اصطلاح با مشتی از خاک به چشم همه میزنند و بعد به اصطلاح کیف میکنند. ایشان چنین میپندارند که خوشرقصی  روشنفکران و یا احیانا سرتمداران سیاست های تفرقه بینداز و حکومت کن در « سره سازی» زبان و فرهنگ  و آن هم از غرب افغانستان ( ایران) کارش را کرد و علت اساسی جنگهای ویرانگر شد . پارسی بازی ها روسها را بر سرنوشت مردم ما مقرر کرد... القاعده را به افغانستان دعوت  نمود  و بعد امریکا ــ انگلیس را میدان داد و نتیجۀ آن پیدایش کدورت های شد که زباله آتش آن از محافل و سایت های انترنتی  برخاست...

باید از آقای مسعود فارانی پرسید: بگفتۀ شما دراین دوران چه کسانی  مسوول چنین کدورت ها بودند؟ آنان کی بودند و حالا کی هستند؟ خیال میکنم آخرین جواب ایشان این باشد که اعضای دولت دسنشاندۀ خلق و پرچم، جهادی هایکه بر مادر و پدر خود رحم نکردند و همه را بخاطر گرفتن قدرت دولتی کشتند، مهاجر ساختند و خانه و کشانه ای شانرا ویران نمودند و به دنبال آن طالبان جهالت و تیم امریکایی کرزی! حالا وطنخواهانی که نه بر "پارسی"بازی افراطی و نه بر "پشتو"بازی افراطی علاقه داشتند، در موقعیت دشواری قرار گرفتند... غیر از همین مردم بیچاره ایکه سی سال است بر سر شان بم میبارد، مزارع شان  مین کشت میشود ، خانه ای شان ویران میگردد و مجبور میشوند یا به خارج از افغانستان و یا در داخل افغانستان به زیر خیمه ها زندگی کنند، چه کسانی اند؟! من از آقای معسود فارانی میپرسم: زبان فارسی را که ربان مهر و دوستی است  چه کسانی به کین و نفرت و توهین مبدل کرده است؟! چرا برف بام خود را به خانۀ دیگران می اندازید. مگر شما درین معرکه اول وکیل دعوای چه کسانی هستید؟ میخواهید از کریم خرم که واژه ای  دانشگاه  را غیر اسلامی خواند دفاع کنید و یا از آقای سراج وهاج  که همه کتاب های این زبان را مردود میشمارند؟ و یا هم  از اقای حفیظالله خالد که گویندگان اخبار بی بی سی به زبان فارسی دری را میخواهند به محکمه بکشانند؟ اگر دست آویزی غیر از نشیخوار های چند سمت پرست ندارید و اشاره ای شما به نفوس فارسی زبان افغانستان نیست! فکر میکنم باید به عقاید خود تجدید نظر کنید. زیرا 90 درصد مردم افغانستان از نعمت سواد محروم اند و افاده های به نام تفکیک و سره سازی زبان را نمیدانند. 

آقای مسعود فارانی با انداختن تیر به تاریکی مینویسند«... وجود خیلِ از"نویسندگان" که به نرخ روز نان می خورند و بعضی از آنها گذشته های ننگین و جنایت بار شان را در زیر پرده ساتر قوم گرایی پنهان می دارند، درد اصلی نیست...» چرا آقای فارانی این نویسندگانرا معرفی نمیکنند. اینها کیستند؟ مگر ترس از قلم تیز آنان آقای فارانی را از آوردن نام ایشان  منصرف میسازد؟ درد اصلی آقای فارانی چیست؟ با این طرز نوشتن به قناعت چه کسی میپردازند؟  آنانیکه زبان پارسی و یا فارسی میگویند نه فارسی دری. و آنانیکه خراسان، هزارستان و یا آریانای کبیر میگویند نه ( لوی اقفانستان)... برای اثبات ادعا های کاذب بهتر از آقای فارانی دلیل و برهان میاورند یا عکس آن؟ توجه به این مسله بدون درک از توطعه های سیاسی امکان پذیر است یانه؟ آیا وحدت ملی، همدلی و وطنداری با نشان دادن چنین عکس العمل های فایشستی میسر میگردد یانه؟ و بالاخره سرنخ این همه تفرقه افکنی ها بدست کیست؟...

مگر موجودیت کلمات فارسی در زبان پشتو و یا کلمات پشتو در زبان فارسی میتواند درد مردم ما را مداوا کند؟ من میگویم تمام این ها همه ترفند بازی به نام زبان، سمت، قوم، قبیله و نژاد یگانه سلاح برندی است که در شکستن وحدت ملی، همزیستی برادرانه و حکومت قانونی و شرعی شده است. کسانیکه این مسایل را دامن میزنند یا وابسطه به کشور های همسایه و یا هم امریکا ــ انگلیس اند.

آقای مسعود فارانی  در ادامۀ  دُر فشانی های خود میفرمایند: «... اکنون که مشکل „دانشگاه“ و „پوهنتون“ بی جا سربلند نموده، موازی با آن چندین سوژۀ غیر ضروری که بوی نفاق و جدایی (آنهم درین مرحلۀ حساس) ازآن بمشام میرسد، نیزسر بلند کرده است...» اعتراف میکنم که در زبان همه مردم افغانستان واژه پوهنتون نسبت به دانشگاه  قابل فهم است و واژه دانشگاه راکسی نمیشناسد. ولی این بدان معنا نیست که این واژه را کسی بما صادر کرده باشد. دانش با پساوند گاه در زبان فارسی محل فراگیری دانش را تلقین میکند و این واژه  نه به خاطر انداختن نفاق میان دو ملیت بزرگ افغانستان بلکه زبان نوشتاری در متون زبان فارسی دری است. اگرمن مینویسم و یا  بنگاه خبر پراگنی بی بی سی بدان اشاره میکند نه تنها برای نفوس افغانستان بلکه  صد و پنجاه ملیون فارسی زبان دنیا را در نظر داریم  و اگر هر فارسیوان آنرا به زبان بیاورد هدفی غیر از معرفی این اسم مکان ندارد. مگر که با جزم اندیشی فایشستی آنرا به جدایی ملیت های وطن نسبت دهد.

آقای مسعود فارانی  در نوشته ای شان به اصطلاح  عده ای را به خاطر به رسمیت شناختن خط دیورند که فکر میکنم خارج از جنگ زبانی است مسوول  دانسته  اند. هر چند به عقیده ای من طرح عدم شناسایی خط دیورند با وجود معاهدات امیر عبدالرحمن خان در یکصد و پنجاه سال قبل با دولت انگلیس و بی اهمیت بودن این مرز و بعد بوجود آمدن جغرافیای پاکستان با همین مرز یک دسیسه ای  بیش نیست اما باید اذعان کرد که مرز دیورند علت اساسی کشیدگی های سیاسی، تهاجم رسمی سیاسی پاکستان علیه افغانستان است. هرچند این مرز غیر از یک مرده ریگی میان افغانستان و پاکستان شمرده نمیشود و در دو طرف آن اقوام و قبایل پشتون بدون ویزه های رسمی رفت وآمد داشته و تجارت آزاد را دوام میدهند اما هم اکنون بزرگترین کانون تشنج زایی در هر دو طرف مرز را بوجود آورده است. تمام اعضای القاعده و تروریست های ممالک عربی و آسیای میانه درآن ساحات لانه کرده اند. حتا تشنج های سیاسی و سلیقه ای در آنطرف خط دیورند در زمان سلطنت ظاهر خان و محمد داوود باعث مهاجرت عده ای از بزرگان نشنل عوامی پارتی به خاک افغانستان میشد... حالا پرسش اساسی از آقای مسعود فارانی اینست که اگر کسی بگوید باید بلاخره مرز دیورند را به رسمیت شناخت نقص و یا مفاد این مسله به چه کسانی برخورد میکند؟ اگر مراد از به رسمیت نشناختن مرز دیورند این باشد که چهل ملیون  ملیت پشتون آنطرف مرز هم مربوط  به افغانستان است به خاطر آنکه افغان اند باید از افغانستان باشند خیال میکنم کودک دبستانی هم با این طرز بینش ما خنده خواهد کرد. و اگر مقصد چنین نباشد پس  باید بر عکس آنرا فکر کرد و به خیال من الترنیف دیگری هرگز نمیتواند این دو ادعا را حل کند.

سوبه سرحد یکی از ایالات پاکستان است که از سال 1947 به این نام از پیکر هندوستان جدا شده و هرنوع دعوای مالکیت افغانستان برآن غیر از یک دروغ  چیز دیگری نیست. کسانیکه این خواست های مردم بخاطر تامین امنیت و دست برداری پاکستانی ها از سرنوشت ما را ایجاد نفاق میان ملیت ها میدانند مثل همه اسلاف خود در بحر فایشیزم افغانی  غرق اند و آب به آسیاب امریکا ــ انگلیس میریزند.

هر چند آقای فارانی  در تعمیر دوباره وفاق ملی و از بین برداشتن کدورت ها میان اقوام و ملیت های برادر افغانستان به نام اذهان نیرو های بالنده و سازند ( یعنی نیرو های قرن هیچ) با دور اندیشی یاد کرده اند و این نسل را سازنده و بالنده خوانده اند. اما مسلۀ که نزد ایشان لزومن در خور تعمق بیشتر است اشاره به نسلی است که بعد از هجوم روس ها به اشاره ای حفیظ الله امین و بعد از آن کسب قدرت یکماهه توسط صبغت الله خان مجددی، یکه تازی های ملا محمد عمر امیرالمومنین و نمایندۀ شرکت نفتی یونوکال امریکا جناب حامد کرزی شریک غایلۀ از هم پاشیدگی وحدت ملی شدند را باید معرفی کرد. زیرا این ساختدار های کامپلکس سیاسی که  بوجود آمد. نشانه ای غیر ازین ندارد که برای تثبیت وحدت ملی امریکا و یاران غربی شان هجوم آوردند و بهانه شان از میان برداشتن تروریزم بود و دیگر هیچ! و خوش به حال این نخبگان ساده و خوش قلب که نمیدانند همین ملت از پشتون گرفته تا فارسیوان، هزاره ازبک، از شمال، غرب، شرق و جنوب در مقاطع تاریخ پوزۀ همه متجاوزین را به خاک مالیده اند.

آقای مسعود فارانی در بخشی از نوشته ای شان اشاره ای به کتب وارده از پاکستان و ایران دارند. ایشان را نظر بر اینست که کتاب های رسیده از پاکستان ( هر چند نظر به تاریخ تشر این کتب به نام پاکستان محل جغرافیایی و جود نداشته) خیلی مفیدتر نسبت به کتب وارده از ایران است که در دوران حاکم امریکایی افغانستان (ولسمشر کرزی ) در دریای هیرمند به آب انداخته شد. ولی ایشان غیر از طرح همان مسلۀ دانشگاه و پوهنتون که در یکی ازین کتب از آن ذکری  نیست و شاید هم در نقطه مقابل این نظریات فایشستی بود...  مسله را ماهرانه به ایران پرستی اقوام تاجیک سرزمین افغانستان ارتباط داده اند. افسانه های جعلی از پذیرش فرهنگ ایرانی را به نام ملیت فارسی زبان افغانستان یادآوری کرده اند و چنان با این مسله خود را در گیر کرده اند که گویی شبانه ده ها تروریست و انتحاری از مرز های ایران بسوی شهر های افغانستان سرازیر شده و ملت بیچاره را به خاک و خون میکشند. و لزومن از کرزی گرفته تا پائین ترین عضو دولت افغانستان هر روز و هر شب از کردار دولتمردان پاکستان داستانسرایی میکنند. آقای مسعود فارانی هم  از زبان همکاران خود و هم از زبان شخصیت های مجهول الهویتی مثل سراج وهاج، حفیظ الله خالد، اسماعلیون ووو در سایت های فایشستی  پشتونیزم نقل و قول های میاورند و خود شان  چک چک میکنند.

این آقای مسعود فارانی،  سدید، وهاج ، نوری ووو باید بدانند که زبان وسیله آمیزش بشر و اسباب افهام و درک انسانهاست. آنکه فارسی صحبت میکند ضرورت دارد که با همین زبان به قناعت جانب اش بپردازد. و آنکه پشتو صحبت میکند باید با زبان اش به قناعت جانب مقابل اش بپردازد مسلمن اگر یک افغان برای یک ایرانی و پاکستانی بگوید من فارغ پوهنتون کابل ام جانب مقابل اش او را درک نمیکند. چون واژه پوهنتون مربوط به افغانستان است.

نعمت الله ترکانی

در ییلاق‌گاه جلال‌آباد

$
0
0


ظهورِ امر غریب در لمقان

فیض‌محمد کاتب هزاره: سراج‌التواریخ، جلدچهارم، بخشِ سوم، صص 603- 604

 

و هم در هنگامی توقفِ موکبِ همایونی در ییلاق‌گاه جلال‌آباد، مسماة فاطمه دخترِ یکی از اهالیِ لمقان [i]«آلتِ رجولیت» از خرقه‌پارها ساخته و آن‌ را رفاده‌آسا بر عانه و زیرِ نافِ خویش بربسته، ابراز داد که در شب، پیر صاحب عبدالقادر جیلانی، رحمه الله‌علیه را در خواب دیده، از او به زبانِ ضراعت و استکانت خواستار شدم که مرا به کرامت و خرقِ عادت مرد بسازد و آن جناب به دستِ مبارک قْبْلِ مرا مس کرده، فرمود:«برخیز و خود را مرد مشاهدت کن.» چون از خواب به‌شتاب برخاستم ودست به شرم‌گاهِ خویش بردم، خودم را مرد یافتم و در بامداد، این خواب، و مرد شدنِ خود را سمر و مشتهر کرده، هرکه از مردان به‌ دیدن و زیارتِ کردنش می‌آمدند، از روی زیرِ جامه آماسیدگی آن را نشان همی‌داد و مردم از اطراف به زیارتِ او گرد آمده و خیرات صرف کرده، تحفه و هدیه برای او همی‌آوردن گرفت. و هنگامی که به‌روی کارآمده، پدرِ ریش سفیدش عواید و مدخلِ تحایف و هدایا و نذرِ آن‌ها را همی‌اندوخته، گردنِ مفاخرت برافراخت و خود او پس از چندی که زنان مردش دانسته، نزدیکش نمی‌شد[ند] و مردان به مشاهدتِ همان برخاسته‌گی رویِ زیرِ جامه اکتفا کرده [و] عریانش کرده نمی‌دیدند، لباسِ مردانه در بر و دستار بر سر کرده، با جوانان در خلوت و جلوت و مجالس مسرت مصاحب و دمساز آمد و در صحرا و کوه و بیابان با ایشان راهِ سیر و گردش بر گرفت.  

 

 

 

 

سرخ بُت و ید بیضاء امیر الجاهلین ملا عمر کور !

$
0
0

« جاهلی و کودنی و احمقی دارد حدی 
فرق بودا را ندانستند از لات و منات
هر گزا محمود از غزنی نیامد بامیان 
رفت بهر بت شکستن رو بسوی سومنات » 
دهم مارچ سالجاری مصادف است با یازدهمین سالروز سخت... دردناک ، اسفبار و شرم آور نا بودی تندیسه های « سرخ بت » و « خنگ بت » این دو عاشق و معشوق ، که سالهای متمادی در تپه ای گرانسنگ آرام و خاموش آرمیده بودند . با درد و دریغ !! . که بدون هیچ جرم و جنایتی بحکم آی اس آی پاکستان توسط طالبان تاریک اندیش سیاه دل ، نا مسلمان و ضد ارزشهای فرهنگ بشری ، که خود بی هویت بودند و خواستند تا دیگران را نیز همانند خود سازند ، با شلیک توپ این پیکرۀ های زیبا و تاریخی کهن زمین ما را منهدم ساختند . مرحوم کوهدامنی ازین عمل شنیع امیر الطالبین کور چنین سرود .
... زین کار جاهلانه ، شد اسلام در شگفت 
بودایی و مسیحی و موسایی و هنود 
این کور از کجاست خودش ؟ با کدام چشم
ویران کند نگاره و آثار و یاد بود 
ای قامت بلند تو ، تاریخ را نماد 
ای نام با شکوه تو فرهنگ را ، نمود 
در ماتم تو گریه کند تا به رستخیز
آمویه و فرات و هریوا و زنده رود .
آری ... این وحشیان قرن بیست و یکم تاکستان های انگور را آتش زدند، پسران و دختران زیبا را با خود بردند و مردم را به ترک خانه و کاشانه شان مجبور ساختند ؛ باغهای زمردین استالف زیبا را که محل تفرج و تفریحگاه مردم بود به خاکستر مبدل ساختند ، کاری کردند که در واقعیت چنگیز خان نکرده بود. تندیسه های بودا را چنگیز و هلاکو ، تیمور و حتی سلطان محمود بت شکن نشکست . اما ملای کور رهبر طالبان گفت: (آنچه ما می شکنیم یک سنگ است.) در طول تاریخ همچو یک انسان بی فرهنگ را سراغ نداریم. بدنیست درینجا دو شعار از آیین بودا را نیز تذکر بدهم: در آیین بودا میخوانیم:
1. هیچگاه دشمنی ها با دشمنی ها از میان نمی رود. دشمنی ها تنها با نا دشمنی ها از میان میرود.
2. با هیچکس سخن درشت مگوی تا پاسخ درشت نشنوی سخن خشم آلود براستی رنج آور است و به تو همان می رسد.
بیائید عمق فاجعه ها را مو شگافی نماییم ! . در کشور مصر بزرگترین دانشگاه اسلامی الازهر و در ضمن غنی ترین مجسمه های فراغنه مصر باستان را در خود جا داده است ، شما شنیده باشید که علمای الازهر فتوای انهدام این مجسمه ها را داده باشند ؟ نـــه !! . سوالی پیدا می شود که یا آنها مسلمان نیستند و یا اینها از اسلامیت نمی فهمند ! . هر دو پرسش جواب نـه دارد . زیرا آنها مسلمان هستند و اینها هم از قوانین اسلامی می فهمند . اما ؛ درین جا از سیاست بی هویت سازی دیگران ، با فتوای دین کار گرفتند و عملی را انجام دادند که تا روز قیامت لعن و نفرین جامعۀ بشری را بخود اختصاص دادند . با پارچه شعریی از خودم و با شعار ننگ نفرین بر شما ای طالبان وحشی !!! . به این سوگنامه خاتمه می بخشم .شام تلخ

در کوچه ، کوچه بوی گلی از چمنی بود
در دره ، دره خــیل خـِتـا و خـُتـنی بـود

در قـریـه ، قـریـه بـود سـپیـدارهـا قیــام
در خـانه ، خـانه غلـغله ای انجمنی بـود

صُلح وصفا به مسجدوبتخانه جلوه داشت
بـُت را نبـودمـلال تـبر بُـت شـکنی بــود

پــیـغـام دادنــد ، کـه سپـاه خــدا رســیــد
دردا نـبـود سپــاه خـدا ، اهــریـمـنی بــود

یـک شـام تـلـخ قـامـت بــودا شکستــنــد
تا صـبحـدم زفتـح چـمن هم سـخـنی بود

دیــدم چــه ارمـغـان زفتـح چـمـن صـبـا
تـابـوت مـرغ بـدوش گـلی یـاسمـنی بـود

دیـشب بـه نـاله مرغ مهاجرهمی سـرود
واحـســرتا ! آخ ، چه زیبا وطـنی بــود

آخـونـد کور فـاتـح گـوراز تـن لطیـف
آخـر ربـود ، آنـچـه میـان کـفـنی بــود

 

 برگیرفته از تارگاه  غزال در بند


lبرای ما علما حقوق شرع بالاست نه حقوق زن

$
0
0

پیام تبریکی شورای علما و روحانیون به مناسبت یوم النسأ! 

 

به مناسبت قطع شدن خمس و ذکات ممالک آتازونی و فرنگی در سال 2014 نصرانی! 

و اهم امورضائیت  برادران نازاضی قبله عالم شاه شیران! 

احترام مقام والا مادران که بهشت زیر پای ایشان هست! 

ما علما و روحانیون کشور فتوای ذیل را صادر نمودیم و قبله عالم هم منحیث اولی الامر منکم  توشیح فرمودند: 

حقوق ذیل از برکت ما علما و روحانیون به زنان داده میشود.  زنان مکلف هستند که سر از یوم النسأ به شکرانه این حقوق موظف به رعایت واجبات ذیل میاشند. 

الف  میراث: میراث شما زنان که بر بعضی از ما حق مادری دارید و  ما علما و روحانیون را به دنیا آوردید و چهار نفر شما را به عقد خود در میآوریم که آخری آن یا نابالغ ویا از نواده نو جوان ما 4 سال جوانتر باشد، به نصف ما مردان تقلیل داده شده است. اما در کشور ما بهترین را حل ندادن میراث شما عاجزه ها میباشد. چون مطابق ماده ---- این فتوا شما از آن استفاده کرده نمیتوانید. 

ب  حق مهر مربوط و مختص به شما زن ها میباشد. طویانه، شیربها و پیشکش شرعاً مجاز نمیباشد. اما از آنجائیکه ما مردها حق پدری و برادری داریم و حق قوامیت شما به ما مردان داده شده است. پس عرف را شرع قرار میدهیم گرفتن این بدعت ها کاملاً مجاز میباشد. چون شما که به عقد مرد دیگر درآئید دیگر او بر شما حق تملک دارد. 

ج حق انتخاب همسر با خود شما زن ها و دختران بالغ میباشد. ازدواج اجباری هیچ نوع جنبه شرعی ندارد.  اما حق پدری و کفائت ما مردان همچنان محفوظ هست و تصمیم نهائی هم از آنیست که حق کفائت دارد. پس شما کسی را که  در قلب خود انتخاب میکنید اگر جرئت داشتید برای ما بگوئید. ولی مرد هست که شما را به عقد مرد یا پسر دلخواه خود در میآورد. در مورد دختران نابالغ هم تمام حقوق مربوط به ولی دختر نابالغ هست چون دختر نابالغ  خوب و بد خود را نمیداند ولی ما مردان و علما هر آئینه بهتر میدانیم. 

در مقابل این حقوق فراوان و به شکرانه این شما زن های عاجزه و سیاسر  رعایت به مکلفیت های ذیل میباشید. 

د  حفظ و رعایت حجاب کامل اسلامی یعنی با آرایش به صفحه تلویزون ظاهر نشوید اگر یک تار موی شما در گرمی 39 درجه  یا بیشتر تابستان ظاهر گردد رفتن شما به  مکتب، دانشگاه،  دفتر، شفاخانه، بازار و دیگر اماکن عمومی حرام مطلق میباشد. چون ما اعضا شورا علما و روحانیون که ضعیف النفس هستیم با دیدن شما ضعیفه ها وسوسه شده و به فکر ازدواج پنجم میشویم ولی فرض الهی اچازه آنرا نمیدهد. پس بهتر هست که چادر بقره بپوشید که صورت شما پنهان باشد و اگر دنیا را از لای درز های آن میبیند گناه ما نیست. جبر شما هست که زن خلق شدید.  جوراب سیاه بپوشید که سفیدی پای شما را ما نبینیم. تا بدین صورت شیطان به ما  نقرب نکند. 

تبصره: پوشیدن لباس شبیه پسران، حرام مطلق هست. پوشیدن لباس مردانه  تفکیک بین پسران زیبا و خوش صورت و دختران را مشکل میسازد. و ما در انتخاب پسران زیبا باعث خطا میگردیم. 

ه  رعایت و قبول تعدد زوجات واجت هست. چون جای زن در منزل میباشد و زن باید در خانه هم کلام داشته باشد. ما مرد ها یومیه از خانه بیرون میرویم. بودن زن تنها در خانه جائز نیست و امکان دارد که به اجنه همکلام و همدم گردد. پس تعدد زوچات این مشکل را حل میکند. میتوانید با همدیگر هر قدر خواستید مباشرت نمائید و در مواردی هم میتواند که خلا نبودن ما مردان را هم رفع نماید مانع شرعی هم وجود ندارد. در ضمن هیچ نا محرمی صدای فیمینیستی شما را هم نمیشنود. 

و- سفر بدون محرم شرعی جایز نیست:  چون زن ها ناقص العقل هستند. امکان دارد به عوض حج راهی ترکستان شوند و راه خود را گم نمایند. این باعث درد سر برای مرد ها میگردد. حتی حدیث اطلب العلم و لو کان به سین هم  از این امر مستثنی نیست.  

ز- خلط شدن شما زن ها  با مردها حرام مطلق هست. چه در محیط کاری و چه تعلیمی. بودن شما با مردان حرام هست حرام. باید جدا باشید. چون اگر چشم پاک ما مرد ها به شما زن ها بی افتد باعث تحریک افکار شیطانی ما میگردد. گویا شما نوعی با شیطان همکار هستید. ما را از صراط مستقیم بدر مینمائید و ما مردان بیگناه را به گناه کبیره سوق میدهید.  

ح- حق طلاق با مردان هست. اگر شوهر شما سالی یکبار به نزد شما بیآید شکر گذار باشید که مرد شما دل از آن مهروی 14 ساله اش برای چند ساعتی هم شده کنده و به نزد شما خلوت نموده است. اگر نفقه شما را مرد نمیدهد یا به امورات شرعی زوج داری رسیدگی نمیکند حق با طرف مرد ها میباشد چون مرد ها اصل هستند و شما زن ها فرع. لابد شما حتماً به وظایف شرعی زن و شوهری با مرد خود به طور درست رفتار نکردید. اگر مورد ضرب و شتم قرار میگیرید باز هم حق طلاق خواستن ندارید. چون شما مطیع مرد هستید و نباید نا فرمانی مرد را نمائید، در صورت رفتن به بیرون بدون  اجازه شوهر از خانه و اطاعت نکردن از شوهر،  این بدعت  شما زن ها عذر شرعی تلقی شده و ضرب و شتم شما ضعیفه ها  بر ما مردان واجب میگردد. آنوقت مردها باید پایبند امور شرعی شوند نه حقوق زن!  

 

 

ما هم سوگواریم

$
0
0

 

 

 

مدیریت ویبلاگ درواز با سوگواری و درد و آه بی پایان  مراتب تسلیت خود را به باز مانده گان حادثه خونین گیتی که جان ده ها دروازی عزیز مارا گرفت به همه مردم بدخشان که در روی دنیا پراگنده شده اند ، نماینده های مردم بدخشان در مجلس  و باز مانده های قربانی  های این حادثه  ابراز داشته  و برای تمام این جوانه مرگ شده ها فردوس برین آرزو می کند . از همه هم وطنان ، حکومت های محلی و مرکزی تمنا داریم تا به بازمانده گان ایشان  رسیدگی شود. از نماینده های مردم ومقامات ولایت دوست داشتنی مان بدخشان تمنا داریم تا در آینده راه و چاره ی برای این مرگ و میر مردم عزیز ما جستجو کنند . به نظر مدیریت ویبلاگ درواز  ، بهترین راه حلال مشکلات مردم درواز نقل دستجمعی آنها به ولایت نزدیکترین است . باید تمام مردم درواز به دشت های و زمین های دولتی که در ولایات تخار، قندز ، بغلان و مزار شریف  موجود اند انتقال داده شوند . و درواز را  علف چر ویا منطیقه ی سیاحتی بسازند . سالها درازی این مردم از حوادث طبعی جان باخته اند فکر میشود بس است باید در مورد مردم درواز اندیشید. ما فکر می کنیم هر آدم که در اثر چنین حوادث تلف می شود . گناه کار  اصلی حکومت ، و حاکمان امور اند. رو شن نیگران دروازی  مسعولیت دارند تا در این رابطه از خود ابتکار بخرچ دهند.

این خبری که دل هر انسان را می لرزاند و بدنش را تکان میدهد از اژانس پزواک نقل می کنیم .

 

نیلوفر ابراهیمى نماینده مردم بدخشان درولسى جرگه 

تاکنون ۴۴ جسد و٧ مجروح در بدخشان اززیر برف بیرون آورده شده اند

 

کابل-فیض آباد (پژواک،١٧حوت ٩٠): نمایندگان مردم بدخشان درولسى جرگه ،خواهان فراخوان ملى براى نجات گیرماندگان برفکوچ درآن ولایت شده، میگویند که تیم نجات تاکنون ۴۴ جسد و ٧ مجروح را اززیر برف بیرون کرده اند.

شمارى از نماینده هاى مردم بدخشان در ولسى جرگه در نشست خبرى امروز(١٧ حوت)  از فرود آمدن برفکوچ در قریۀ ده پسین ولسوالى شُکى در شب ١۵ حوت ، ابراز نگرانى نموده و خواستار کمک از دولت و آیساف براى نجات گیرماندگان شدند.

داکتر نیلوفر ابراهیمى نماینده مردم بدخشان درولسى جرگه در این نشست  خبرى گفت که در مجموع ١٩٩ تن مربوط به ٢۵ خانواده در این قریه در برف گیر مانده بودند که تاکنون ۴۴ جسد و هفت مجروح از برف بیرون آورده  شده اند.

مسوولان محلى بدخشان میگویند که گیرماندگان ،شامل١٠١ زن و طفل و٩٨ مرد می باشد.

داکتر ابراهیمى افزود که سه خانم و یک طفل به طور سالم از زیر برف بیرون آورده شده و تیم نجات در تلاش است که دیگران را نجات بدهند.

اما څارنوال عبدالرووف نمایندۀ دیگر مردم بدخشان در ولسى جرگه میگوید که امکان دارد بقیۀ کسانى که در زیر برف قرار دارند، تلف شده باشند.

این نمایندۀ مردم بدخشان میگوید که تکمیل نشدن  سرک حلقوى و بازسازى میدان هاى هوایى که در ولسوالى هاى بدخشان درزمان  حکومت داوود خان اعمار شده بود؛ باعث این فاجعه شده است و دولت باید کار سرک حلقوى را تکمیل کند.

وى علاوه کرد که راه هاى مواصلاتى ١٢ ولسوالى در یکسال به علت برف؛ بیش از شش ماه مسدود میباشد و اگر مشکل سرک حلقوى حل نشود و یا میدان هاى هوایى ولسوالى هاى بدخشان دو باره فعال نگردند؛ تلفات ناشى از برفکوچ و سردى بیشتر خواهد شد .

څارنوال عبدالرووف گفت که علاوه بر تلفات انسانى، هزاران راس مواشى بر اثر برفکوچ، نبود و قیمت علوفه در این ولایت  نیز از بین رفته است.

این نمایندۀ مردم اضافه کرد که فعلاً یک بورى علوفه در بدخشان به ٢۵٠٠ افغانى رسیده ، مردم توان نفقۀ خود را ندارند، چه رسید به اینکه به مواشى خودعلوفه خریدارى نمایند.

درعین حال؛ شمس الرحمن شمس معاون والی بدخشان به آژانس خبرى پژواک گفت که تا کنون ٣٧ جسد و چهار مجروح از زیربرفکوچ در قریۀ ده پسین ولسوالى شُکى توسط مردم و تیم نجات موسسۀ فوکس  بیرون آورده شده اند.

وی مجروحین را  شامل یک طفل وسه زن  خوانده، میگوید که آنها جهت تداوى به کلینیک ولسوالی انتقال داده شده اند.

شمس علاوه نمود که مردم ساحات همجواراین قریه ،همراه با تیم ٢٠ نفری نجات دفتر فوکس که از تاجکستان اعزام شده است؛ مصروف بیرون کردن گیرماندگان، از برف میباشند.

به گفته معاون والى بدخشان،دفتر فوکس،١٠٠ باب خیمه،۵٠ بسته وسایل منزل،١٠٠ تخته ترپال ویک تُن مواد غذایی را در مرکز ولایت آماده نموده و آنرا توسط دو هلیکوپتروزارت دفاع ملی براى آسیب دیدگان به ولسوالى شُکى انتقال میدهد.

از سوى دیگر، ثنا الله امیری رییس اداره  آمادگى با حوادث بدخشان میگوید که تا کنون رقم افراد تلف شده در اثر برف باریها وبرف کوچهاى زمستان جارى در سطح این ولایت به ٧٠ تن میرسد.امانمایندگان مردم بدخشان درولسى جرگه تعداد تلفات را ٢٢٨  تن میخوانند.

سفارت امریکا مقیم کابل به خانواده های قربانیان برفکوچ ولایت بدخشان، اظهار همدردى و تسلیت و وعده کمک نموده است.

در خبرنامۀ که از سوى دفتر مطبوعاتى سفارت امریکا به پژواک ارسال گردیده؛ آمده است : "کارمندان و مقامات رهبری سفارت امریکا در کابل عمیقترین تسلیت خویش را به خانواده های قربانیان سانحه غم انگیز فرود آمدن برفکوچ در بدخشان ابراز میدارند."

در خبرنامه گفته شده که به منظور رسیدگی به بازماندگان قربانیان برفکوچ ،حکومت امریکا در همکاری با دفتر مساعدت با قربانیان حوادث طبیعی اداره انکشاف بین المللی آنکشور( USAID)کمکهای از قبیل خیمه و ترپال هاى پلاستیکی را توسط شریک تطبیق کننده خویش از شهر کروغ تاجکستان به بازماندگان برفکوچ انتقال میدهد.

برای ما علما ی دین حقوق شرع بالاتر از حقوق زن است

$
0
0

      

  

       پیام شورای علما و روحانیون به مناسبت یوم النسأ!

  قلمزن : بازبین

به مناسبت قطع شدن خمس و ذکات ممالک آتازونی و فرنگی در سال 2014 نصرانی، و اهم امورات رضایت برادران ناراضی شاه شیران، ما اعضا شورای علما و روحانیون با در نظر داشت سیاست های روز و با نظر داشت پله میزان، برای جلوگیری از نشر و ترویج فرهنگ نصرانی در مملکت اسلامی خویش، که در ده سال اخیر نسبت به بعضی معاذیر شرعی اقدام به جلوگیر آن نکرده بودیم و ازجانب دیگر برآورده شدن اهداف مقدس برادران ناراضی شاه شیران، ما علما و روحانیون کشور فتوی ذیل را به مناسبت یوم النسأ صادر نمودیم. جناب شاه شیران هم منحیث "اولی الامر " توشیح فرمودند:

بر تمام زنان کشور سر از یوم النسأ واجب میباشد که، مواد فتوی ذیل را رعایت نمایند. تا به اجر اخروی برسند و از آتش دوزخ درامان بمانند.

الف – میراث: بعضی از شما زنان که بر بعضی از ما ها حق مادری دارید و بهشت به زیر پای شما میباشد. ما دو دو یا چها چهار  از شما زنان را به عقد خود در میآوریم .که آخری آن  نابالغ ویا از نواده نو جوان ما چهار سال جوانتر باشد، به نصف ما مردان متوانید میراث ببرید. اما در کشور ما بهترین راه  حل ندادن میراث شما عاجزه ها میباشد. چون مطابق مواد ( و.ظ.ح )این فتوی شما از آن استفاده کرده نمیتوانید.

ب – مهریه : حق مهریه  مربوط و مختص به شما زنان میباشد. طویانه، شیربها و پیشکش شرعاً مجاز نمیباشد. اما نظر طبق فتوی مولوی اعظم دویبندی  نظ به انکه ما مرد ها  حق پدری و برادری داریم و حق قوامیت شما به ما مردان داده شده است. پس عرف را شرع قرار میدهیم  گرفتن این بدعت ها کاملاً مجاز میباشد. چون شما که به عقد مرد ی درآئید،  آن مرد بر شما حق تملک دارد.

ج– حق انتخاب زوج: حق انتخاب زوج با خود شما زن ها و دختران بالغ میباشد. ازدواج اجباری هیچ نوع جنبه ی شرعی ندارد. اما حق پدری و کفائت ما مردان همچنان محفوظ هست و تصمیم نهائی هم از آن کس است که حق کفائت دارد. پس شما کسی را که در قلب خود انتخاب میکنید اگر جرائت داشتید برای ما بگوئید.در اصل شرعیت اختیار شما زنان به ولی  شما داده شده است  ولی  شما هست که شما را به عقد مرد دلخواه خود درمیاورد . در مورد دختران نابالغ هم تمام حقوق مربوط به  ولی دختر نابالغ هست، چون دختر نابالغ به شر و خیر خود عاقل دانا نیست اما ما مردان و علما هر آئینه این را بهتر میدانیم.

د – حفظ و رعایت حجاب کامل اسلامی: اگر یک تار موی شما در هوای مثبت (39) درجه یا بیشتر ظاهر گردد، رفتن شما به مکتب، دانشگاه، دفتر، شفاخانه، بازار و دیگر اماکن عمومی و خصوصی حرام مطلق میباشد. چه برسد به اینکه با آرایش بر صفحه تلویزون ظاهر شوید. چون ما اعضا شورا علما و روحانیون ضعیف النفس هستیم و با دیدن شما ضعیفه ها وسوسه میشویم که ضعیف ترین نوعش فکر ازدواج پنجم است، که گاهی فرض الهی اجازه آنرا نمیدهد. پس بهتر آست که چادر برقع یا چیزی پوشیده تر بپوشید تا ما  زوایایی برجستگی پنهان بدن شما را نبینیم. تا بدین صورت شیطان به ما تقرب نکند.

تبصره: پوشیدن لباس شبیه پسران، حرام مطلق هست. پوشیدن لباس مردانه تفکیک بین پسران زیبا و خوش صورت و دختران را مشکل میسازد. و ما در انتخاب پسران زیبا باعث خطا میگردیم.

ه – رعایت و قبول تعدد زوجات واجب مطلق هست: چون جای زن در منزل میباشد و زن باید در خانه هم کلام داشته باشد. ما مرد ها یومیه از منزل بیرون میرویم. بودن زن تنها در خانه جائز نیست و امکان دارد که با اجنه همکلام و همدم گردد. پس تعدد زوجات این مشکل را حل میکند. حال  کدام کافر میگوید ما زنستیز هستیم؟ ما شصت هفتاد سال عمر داریم و چند تا ضعیفه سر و نیم سر در منزل!! بنابر این هر قدر خواستید با هم مباشرت کیند. مانع شرعی وجود ندارد.

و- سفر بدون محرم شرعی جایز نیست: چون زن ها ناقص العقل هستند. امکان دارد به عوض حج راهی ترکستان شوند و راه خود را گم نمایند. حتی حدیث  مبارکه "اطلبوا العلم ولو بالصین" هم از این امر مستثنی نیست.

ز- خلط شدن شما زن ها با مردها حرام مطلق هست: چه در محیط کاری و چه تعلیمی. بودن شما با مردان حرام است حرام. باید جدا باشید. چون اگر چشم پاک ما مرد ها به شما زن ها بیافتد باعث تحریک افکار شیطانی ما میگردد. گویا شما نوعی با شیطان همکار هستید. ما را از صراطالمستقیم بدر مینمائید و ما مردان بیگناه را به گناه کبیره سوق میدهید.

ح- حق طلاق با مردان هست: اگر شوهر شما سالی یکبار به نزد شما بیآید شکر گذار باشید که مرد شما دل از آن مهروی چهارده ساله اش برای چند ساعتی هم که شده کنده و  با شما خلوت نموده است. اگر نفقه شما را مرد نمیدهد یا به امورات شرعی زوج داری رسیدگی نمیکند حق به طرف مرد ها میباشد. چون مرد ها اصل هستند و شما زن ها فرع. حتماً شما به وظایف شرعی زنا و شوهری( سکسی) تان با مرد خود به طور درست رفتار نکردید. اگر مورد ضرب و شتم قرار میگیرید باز هم حق طلاق خواستن ندارید. چون شما مطیع مرد هستید و نباید نا فرمانی مرد را نمائید، در صورت رفتن به بیرون از منزل بدون اجازه شوهر و اطاعت نکردن از شوهر، این بدعت میباشد. بدعت خلاف شرع شرعیت است. لذا ضرب و شتم شما ضعیفه ها بر ما مردان واجب میگردد. آنوقت مردها باید پایبند امور شرعی باشند و نه حقوق زن!

 

نگارنده: بازبین

هویدا دیگر هویدا نیست .

$
0
0

افغانستان

آخرین دیدار با هویدا

یما ناشر یکمنش، صحرا کریمی و ناهید مهرگان، سه تن از فرهنگیان و نویسندگان افغان مقیم آلمان، دو روز پیش از وفات ظاهر هویدا، با او دیداری داشتند. این نوشته، برداشت های ناهید مهرگان از این دیدار است.

عصر روز شنبه، 3 مارچ 2012، برای اولین بار دیدن مردی می رفتم که صدایش مرا در کودکی از بازی هایم بیرون می کشید. بارها از عزیزی خواهش نموده بودم مرا دیدنش ببرد و هر بار میسر نشده بود. بالاخره بخت یاری کرد و با صحرا کریمی به دیدنش رفتیم. خانم هویدا، زنی خندان و زیبا دروازه را به روی ما باز کرده ما را بوسید. چقدر چهره اش آشنا بود. اول من داخل خانه شدم و حس کردم خانه و فضای خانه با من بیگانه نیست. مردی قد بلند و پر ابهت که جاکتی یخن بلند به رنگ سفید پوشیده بود، طرفم آمد، بدون هیچ نوع لبخندی دستش را طرفم دراز کرد. ترسیدم انگشتانش را بفشارم و پرده های ساز بشکند. چهره اش جدی، تکیده و اندوهگین بود ولی ته ی چشمانش لبخندی رفیقانه داشت. رو به رویش نشستم. می خواستم کسی حرف نزند. حتا نمی خواستم خودش حرف بزند. من با دیدن چیزی بکر و توصیف ناشدنی در او به تنهایی شدیدی نیازمند شده بودم و به همین خاطر نمی توانستم حرف بزنم. صحرا در مورد خود و تحصیل و کارهایش برایش گفت و او هر چند لحظه یکبار چشمانش طرفم دور می خورد یعنی که تو هم چیزی بگو. ولی من هیچ چیزی برای گفتن نداشتم که هوایش را دگر کند و تا آخر هم غیر از چند جواب کوتاه از من چیزی نشنید. او با صحرا حرف می زد و من فقط نگاهش می کردم. در تمام آن لحظات حتا یکبار به موسیقی اش فکر نکردم، در خود او جوهری ته نشین شده بود که می خواستم باورش کنم. بشناسمش.

در او حداقل یک چیز غریب وجود داشت. او می توانست در عین حال بر چند موضوع تمرکز مطلق داشته باشد و با مخاطبان خود به گفتگو بنشیند، آنهم برای مدتی طولانی. او رو به دیگران داشت و در مورد زندگی اش و چگونگی روی آوردنش به ساز و آواز خیلی آرام و دقیق حرف می زد ولی هر چند لحظه یکبار خیلی گذرا ولی پرنفوذ به من چشم می دوخت و سراغ چیزی را می گرفت که در من نبود و چیزی برایم می گفت که از درکش عاجز بودم. تا پیش از دیدن او فکر می کردم صمیمی تر از پدرم مردی را در روی زمین نخواهم شناخت ولی در همان لحظات حس کردم هویدا صمیمتی دارد که لازم نیست عمری را با او بگذرانی تا به این صمیمیت پی ببری. او حرف می زد و هیچ پا فشاری بر رد یا قبول حرف هایش نداشت. فقط کلمات انتخابی اش غم انگیز بودند، طوری که آنها را استفاده می کرد، غم انگیز بود ولی در تُن صدایش این موضوع حس نمی شد. احتمالا یک ماه می گذشت از روزی که برایش گفته بودند در گلویت سرطان جای خوش کرده است. می گفت قرار بود برای معاینات اولیه پیش داکتر برود و به زودی عملیات شود ولی گفت نرفتم. احتمالا در حال سبک و سنگین کردن چیزی بود. این را حالا می فهمم. و یا وقتی از او پرسیدند آهنگ تازه ای ثبت نکردی؟ خیلی ساده گفت: نه، بچه ها حالا که دیدند دیر شده می رود، اصرار دارند آهنگ ثبت کنیم. این را به قدری طبیعی گفته بود که من چند ساعت بعد در راه آمدن به خانه وقتی جملاتش را با خود مرور می کردم، متوجه شدم.

 

این عکس ظاهر هویدا، فقط دو روز پیش از وفات اش توسط یما یکمنش گرفته شده است.

این عکس ظاهر هویدا، فقط دو روز پیش از وفات اش توسط یما یکمنش گرفته شده است.

نشسته بودیم و او از عشق و شوق اش به موسیقی حرف می زد. از اولین باری که برای یک کنسرت با همسر نازنینش به کندز سفر کرده بود و در هوتل سپین زر اتاقی شیک برای شان در نظر گرفته شده بود و صبحدم از صدای پرشور سار و مَینا و پرنده های دیگر، بیدار شده بود. او وقتی این را گفت، احساس کردم آن لحظات رو به روی چشمان او و همسرش جان گرفتند. او از مسافرتش به تاجیکستان حرف زد، از آواز خوان تاجیکی که بچه اش را "هویدا" نام مانده بود و گفته بود این نام در تاجیکستان معمول نیست و می خندید. شروع کرد که از کنسرت ایرانش حرف بزند و در بین قصه، کوتاه به همسرش نگاه کرده به ما گفت این قصه ها برای شما جوانان شاید جالب باشد. همسرش خندیده گفت، برای من هم جالب است. احترامی که در فضای خانه بین آن دو رها بود، تکرار نشدنی و ناب بود. او با اشتیاق حرف می زد. از درس خواندن با صنفی اش هارون شاه پسر وزیر دربار تا به دوم نمره گی رسیدن او و از مجله های ایرانی که در عوض درس خواندن با او، از او دریافت می کرد. می گفت پانزده افغانی قیمت داشت، اما من دو افغانی برای کرایه یک کتاب نداشتم، کی می توانستم آنها را بخرم؟ او از رادیوی دست سومی که از پول دروازه بانی سینما خریده بود تا موسیقی بشنود، حرف می زد. از صاحبخانه ای که در روز، فیوز برق را می کشید تا رادیوی شان مصرف برق را بالا نبرد. از تمام کتاب های قطوری که به خاطر نداشتن چهار افغانی پول کرایه اش، در مکتب غیرحاضری نموده و در بیست و چهار ساعت خوانده بود تا فقط دو افغانی بپردازد. از تمام روزهایی که به خاطر شنیدن موسیقی دست و پایش را زیر لودسپیکرهای که بر پایه های چوبی بازار آویزان بودند، یخ می زد. از شبی که برای گرفتن کتابی از این سر کابل به آن سر کابل پیاده رفته بود و هنوز در تعجب بود که چگونه گرگ های گرسنه در برف او را تکه تکه نکرده بودند. می گفت هر شب گرگ ها در نزدیکی پل آرتل از کوه پایین می شدند و بعد از خوردن روزی خود، یعنی یکی دو نفر دوباره به کوه می رفتند. از پدرش که در سی و چند سالگی مرده بود و تمام مسوولیت زندگی را بر دوش او و مادرش گذاشته بود. از چوب خط نانوایی که روزی یکدانه نان می گرفت با نخود گرم و می رفت تا با برادرش تمرین موسیقی کند، آنهم تنها زمانی که صاحبان آلات موسیقی برای نان خوردن یا تفریح بیرون می رفتند. او حتا یکبار در مورد مریضی اش و غربتی که آوازش را از او گرفته بود، حرف نزد. او نشسته بود و با اشتیاق از عشق اش به موسیقی و سال های که پر از زندگی و موسیقی و خاطره بودند، حرف می زد و از فقری که تمام راه ها را برایش پر از سنگ نموده بود و من به همت انگشتان و کمری می اندیشیدم که هنوز مثل هندو کوه استوار بود.

 

از راست به چپ: ناهید مهرگان، ظاهر هویدا، صحرا کریمی، وحیده هویدا. این عکس دو روز پیش از وفات ظاهر هویدا گرفته شده است.

از راست به چپ: ناهید مهرگان، ظاهر هویدا، صحرا کریمی، وحیده هویدا. این عکس دو روز پیش از وفات ظاهر هویدا گرفته شده است.

برایش گفتند که من پرستاری خوانده ام. درست بعد از شنیدن این حرف، نگاهش برایم روشن تر شد. شاید بیش از حد روشن و من نمی خواستم یا نمی توانستم این همه روشنی را باور کنم. در زندگی چیزهایی وجود دارد که حتمی نیست عضو نزدیک فامیل یا رفیق نزدیک کسی باشی تا آن را بفهمی. وقتی روی سی دی آلبوم "ای کاش، ای عشق" اش برایم می نوشت، پهلوی چوکی اش روی زمین زانو زده به رد پای زمان و زندگی بر چهره و انگشتانش چشم دوختم. سرش را بلند کرد و سی دی را به دستم داد، نمی دانم در نگاهم چه دید که لبش به لبخندی باز شد و هر دو چشمش را با تایید آرام بست و دوباره باز نمود.

به پهلوی چپ اش نشستم تا عکس بگیریم. دستش را روی شانه ام انداخته بازویم را گرفت، دستم را روی انگشتانش که دور بازویم بود، گذاشتم. می خواستم نبض ساز را زندگی کنم. می خواستم زمان از حرکت بایستد تا تمام زاویه های آن لحظات را لمس کنم. به یکباره فکر کردم یونیفورمم را پوشیده ام و پهلوی مردی نشسته ام که تن اش با من حرف دارد و متوجه لرزش خفیف دستانش شدم، متوجه سطحی تنفس نمودنش و آنچه تکانم داد ضربان خیلی خیلی کُند قلبش بود. احساس کردم اگر آن جاکت یخن بلند سفیدش را بالا کنم، قلبش را از قفسه ی سینه اش می توانم ببینم. جریان کُند خون را و اگر همان گونه نگاهم بالا خزد، خرچنگ گلویش و تمام سرودهای نخوانده که دور خرچنگ تار ریسیده اند را ببینم. انگار این را فهمید که مرا به خود فشرد و چیزی درونم شکست.

 

DW.DE

 

کابلیان در سوگ مرگ ظاهر هویدا

در دومین روز مرگ ظاهر هویدا، صدای آهنگ های او در برخی نقاط شهر کابل طنین انداز بود. همچنان مرگ این هنرمند افغان در شبکه های اجتماعی مانند فیس بوک، بازتاب گسترده داشت. (06.03.2012) 

ظاهر هویدا، هنرمند مشهور افغانستان وفات کرد

دوباره رو به رویش نشستم. موقع رفتن شده بود. آدرس خانه اش را گفت برایم بنویسم تا کتابی را برایش پُست کنم که قصه ی "کتابفروش دیوانه" نوشته ی سپوژمی زریاب در آن چاپ شده بود. می خواست حتما آن را بخواند. موقع خداحافظی گفت خیلی دوست دارد یکی دو شعر از فریدون مشیری را بخواند. گفت از همه بیشتر دلش می خواهد شعر "آدمیت مرده بود" را بخواند.

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است...

هنوز چهل و هشت ساعت از این دیدار نمی گذرد که می گویند هویدا، رفت. به تمام کسانی که ممکن است راست بگویند زنگ می زنم ولی همه دروغ می گویند و من فکر می کنم به همان چهل و هشت ساعت پیش که در میان آنهمه حرفی که زد،حتا یکبار نگفت هوس رفتن به افغانستان را دارد. گویا با این شوق کم کم بیگانه شده بود. فقط گفت وقتی تلویزیون افغانستان را آدم می بیند، حیران می ماند. انگار این فقط دل وامانده ی من بود که می خواست کسی هویدا را به افغانستان دعوت کند تا او ببیند ما هنوز به آهنگ هایش گوش می دهیم، هنوز با آهنگ هایش خاطره می سازیم، ما هم صدایش را شریک حساس ترین لحظات خود می کنیم. کس چه می داند، شاید لبانش به لبخندی باز می شد. ما نسل بدبختی هستیم که نتوانستیم برای مردی که یکی از بهترین های روزگار ما بود بفهمانیم برای ما مهم است. آن از ساربان و امانی آن سرزمین و اینهم از هویدایش. حالا صدایش در تمام اتاقم پیچیده و چهره ی خانم هویدا یک لحظه از ذهنم بیرون نمی شود. انگار این آهنگ را فقط برای همین روز برای همسرش خوانده بود... من شریک غم جانکاه تو ام، گریه مکن/ همدم و همدل و همراه تو ام گریه مکن/ مرگ بگرفته هواخواه تو را اما من/ تا دم مرگ، هوا خواه تو ام گریه مکن.

نویسنده: ناهید مهرگان

ویراستار: عارف فرهمند

یادداشت: عکس های این نوشته از یما ناشر یکمنش است

     برستنده :  حاجی  نیرنگ خاشی

اعلامیه ی شورای علما ( بلی گوی به خواست حکومت )

$
0
0

‍نقد بر اعلامیه ۱۲حوت ۱۳۹۰ شورای سرتاسری علمای افغانستان

 
 
 

این نقد بگونه خط به خط صورت گرفته و بهتر است تا اول اعلامیه بخوانش گرفته شود. 
   ده سال تمام کشور در آتش خشونت های دهشت افگنان سوخت و هزاران انسان بکام مرگ و بدبختی فرستاده شد ولی هر گز شورای علما٬ مرتکبین این جنایات را به اساس اصول دین جنایت کار نخواند. آیا این شورا میپذیرد که سیاست در افغانستان آلوده به ناپاکی هاست و هر گاه آنها از دریچه دین وارد سیاست میشوند٬ در حقیقت نام دین را با این ناپاکی ها گره میبندند؟ زمانیکه هزاران انسان که در قلبشان قرآن حفظ هست سر بریده شدند٬ مساجد و قرآن ها سوختانده شد و اطفال و زنان با بی رحمی کشته شدند٬ آیا این روحانیون آیات قرآن را نمیشناختند؟ آیا شما اعضا شورا حاضرید همه پول های را که تا هنوز از آدرس شورا به بهانه های مختلف ولی از امکانات جامعه بین المللی گرفته اید دوباره باز گردانید و اعلام نمایید که دیگر از معاش حکومت که همه چیزش مدیون کمک های جامعه بین الملی هست استفاده نمی نمایید؟ خانه های عصری و لکس بعضی از شما ها پول آبله کدام دستان است؟
در قسمت قبول تصمیم شورای جهادی و ریاست  جمهوری از سوی این شورا٬ مردم تصویر چندتن از این رهبران جهادی را در ذهنشان مجسم نمایندو و قضاوت کنند که این شورا دین و نام خدا و کلام خدا را بخواست چی کسانی استفاده میکند.؟ امروز آقای کرزی در راس یک حکومت سرا پا آلوده به فساد قرار دارد ولی این شورای نجات بخش٬ جز جلالتمآب گفتن برای ریس جمهور پیام دیگری ندارند و شما مردم دلیل این همه را میدانید. این شورا اگر به دهل سیاست حکومت نمیرقصد چرا تا دیروز در باره زندان های افغانستان خاموش بود؟ از مدتی بدینسو که قرار است این زندان به حکومت تسلیم داده شود٬ همسو با حکومت مردم فریبی میکنند. حملات شبانه با وجودیکه متاسفانه تلفات ملکی دارد ولی دهشت افگنان و آنانی را آدرس قرار میدهد که با حملات انتحاریشان جان هزاران انسان بیچاره را میگیرند. پس چرا این جانیان که در خانه های مردم پنهان میشوند و انسان های بیگناه را سپر خود میسازند با آیات و فتوا های دینی محکوم نمیشوند که بساط جنگ و نا امنی ریشه کن شود و دست آی اس آی از سر زمین ما کوتاه شود. نزد شورا و اعضای آن تجاوز پاکستان بدلیل رابطه های سلیقویشان با این کشور هیچ عیبی ندارد. آیا همین رهبران سیاسی٬ نظامی و دینی پاکستان که شما ملاقات با آنها را مثمر میدانید و به دهل زدنهایشان میچرخید یک بخش عظیم عاملین جنگ و بدبختی امروز کشور ما نیستند؟ هر اعلامیه یا حرکت که به نفع آی اس آی و گروه های دهشت افگن مربوط به آن تمام شود را شورای شما مثبت ارزیابی میکند ولی مردم میدانند که سیاست های وارد شده از پاکستان همه هست و بود مادی و معنوی ما را به نیتستی کشانیده است. استفاده از آدرس دین برای اهداف قومی٬ زبانی٬ سیاسی٬ مادی و گروهی خیلی ها نادرست و تاسف برانگیزاست. شما به عنوان شورای علما در انتظارید که رهبران سیاسی٬ نظامی و دینی پاکستان برای شما صلح بیاورند ولی ما میدانیم که شما میدانید این چال و نیرنگی بیش نیست. شما به عنوان شورای علما در تلاش هستید که به خواست پاکستان و سلیقه های شخصی خودتان گروه جنایت کار حکمتیار- طالب را به قدرت بکشانید٬ چی آبرو عزت برای مردم و باورهای مقدس آنها  باقی خواهد ماند؟ سو استفاده از نام دین برای به قدرت کشانیدن عاملین راکت بارانی های کابل٬ خون ریزی ها و انتحاری ها٬ از دین چی چهره به ذهن مردم افغانستان و دنیا معرفی خواهد کرد؟ از شما به قول خودتان علما میپرسم که آیا خون اطفال٬ زنان و مردان بیگناه که بدست این گروه های جنایت کار ریزانده شده اند از مقدسیت خون یک انسان برخوردار نیست؟ ریزاندن خون انسان و آنهم مسلمان در دین چی حکمی دارد؟ آیا صلح و ثبات بدون عدالت و دادخواهی یکی از اهداف این شوراست؟ اگر چنین است پس این هدف با دین چی ربطی دارد؟ 
 آیا درجریان ده سال  شما این آیات  قرآن را نمیدانستید و تازه آموختید؟ اگر این اعلامیه فرمایشی از جانب پاکستان و راه باز کردن به گروه های وابسته به آن نیست٬ چرا در طی ده سال در این مورد خاموش بودید  و چرا در عین اعلامیه که در آن از پاکستان و رهبران آن تمجید میشود و به طالبان و حکمتیار خوشامدید گفته میشود از آیات قران  استفاده میکنید  و افکار طالبانی را منطق دینی بخشیده و مردم را مجبور به پذیرش آنها میسازید؟ حکمتیار علیه حکومت خودشان یعنی حکومت مجاهدین که او نخست وزیر آن بود جهاد میکرد و طالبان هم از نام دین به درخت٬ خانه٬ زمین٬ مسجد٬ طفل٬ زن و مرد رحم نکردند و هرچی از دست این گروه تاریک آمد انجام داد ودر ادامه شما آیات قرآن را وسیله برای به قدرت رسیدن این گروه ها قرار میدهید. پس واضیح است که پالیسی شما٬ پالیسی مشترک فریب مردم از آدرس دین و قرآن است.  ریس  شورا خود بار بار در کنار خانم ها حضور یافته است که تصاویرش موجود است. پس یا این آیات را نمیدانسته یا به آن اعتنایی نداشته یا هم این آیات را امروز سو استفاده میکنند و پول بدست میاورند.
اگر مردم در مقابل این مکرو فریب سیاسی شورای معاش خوار حکومت خاموش بنیشینند یا بهراسند که نام دین و آیات قرآن را در آن بخاطر خاموش ساختن همه استفاده کرده اند٬ فردای تلخ در انتظار همه خواهد بود. چنانچه به باداران پاکستانی و برادران دهشت افگنشان وعده سپرده اند که به موارد بیشتر در وقت لازم پرداخته خواهد شد. آن موارد دقیقا تطبیق یک حاکمیت تفکر تنگ و تاریک طالبانی به دستور آی اس آی خواهد بود نه دستور قرآن.

سید قباد زارع 
فرستنده : منحاج الدین پامیری
Viewing all 205 articles
Browse latest View live




Latest Images